همه چیز در مورد فیلم ها

فیلم باز ها

دانلود فیلم های جدید

  • ۰
  • ۰

ساعاتی پیش خبر پیوستن دنیل دی‌لویس به پروژه‌ی جدید پائول توماس اندرسن منتشر شد. این دومین هم‌کاری دی‌لویس و اندرسن پس از "خون به پا خواهد شد" است. بازی درخشان دنیل در آن فیلم دومین اسکار بهترین بازیگری را برای کارنامه‌اش به ارمغان آورد. آخرین فیلمی که این بازیگر بریتانیایی در آن ایفای نقش کرده "لینکلن" به کارگردانی استیون اسپیلبرگ است که موفق شد سومین اسکار بهترین بازیگری را برای آن نقش به چنگ آورد و نامش به عنوان تنها بازیگر مردی که سه بار این جایزه‌ی ارزشمند را برای نقش اصلی به دست آورده ثبت شود.

دنیل 59 ساله‌ را یکی از گزیده‌کارترین بازیگران سینما می‌دانند به طوری که در 15سال گذشته تنها در پنج فیلم به ایفای نقش پرداخته است و از سال 2012 در انتظار نقشی که برازنده‌ی خود بداند نشسته است.

تا کنون نام این فیلم جدید و جزئیات چندانی از داستان آن فاش نشده اما گفته می‌شود درامی در دنیای فشن لندن دهه‌ی 1950 میلادی باشد و بودجه‌ی ساخت آن حدود 35 میلیون دلار برآورد شده است.

پائول توماس اندرسن کارگردان 46 ساله‌ی آمریکایی است که بیش‌تر برای فیلم‌های "استاد" و "خون به پا خواهد شد" شناخته می‌شود. او تاکنون موفق به شش‌بار نامزدی اسکار، یک نامزدی نخل طلایی کن و یک نامزدی شیر طلایی ونیز را درکارنامه‌ی خود دارد. همچنین او برای فیلم "ماگنولیا" در سال 1999 موفق به کسب خرس طلایی جشنواره‌ی فیلم برلین شده است.

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

برای تعطیلات، «تیم برتون» داستان قتل‌های سریالی "سوئینی تاد" آرایشگر را به تصویر کشیده است، کسی که گلوی مشتریانش را با تیغ می‌برد و بعد با کمک "خانم لاوت" صاحب یک قنادی «هلنا بونهم کارتر»، گوشت آن‌ها را به درون چرخ گوشت می‌اندازد و با آن گوشت‌ها، شیرینی گوشتی می‌پزند و به مردم می‌فروشند. شما چه چیز دیگری از یک فیلم موزیکال می‌خواهید؟ پس آماده شوید تا با خشونتی افسارگسیخته و آوازهایی در لندن قرن نوزدهمی مواجه شوید -«سوئینی تاد»، که با عنوان فرعی «آرایشگر شیطان صفت خیابان فلیت» هم شناخته می‌شود و وقایعش در قرن نوزدهم رخ می‌دهد-. و دپ هم با آوازخوانی‌هایش کاری بزرگ انجام داده، او که تا کنون هیچگونه شعری در هیچ‌ کدام از فیلم‌هایش نخوانده است اما باز هم چنان با هنرمندی این کار را انجام می‌دهد که نتیجه‌اش همچون کار افسانه‌ای «استفن ساندهیم» بزرگ در تئاتر موزیکال «سوئینی تاد» است. شما فکر می‌کنید که این فیلم فاجعه است؟ خیر اینطور نیست، در عوض، «سوئینی تاد» از اول تا آخرش هیجان کامل است، هم ترسناک است، هم از برخی جهات بامزه است و هم به شکل فزاینده‌ای هیجانی است. و کار دپ هم خیره‌کننده است. او همچون پاواروتی ( بازیگر مشهور اپرا ) نیست و نمی‌خواهد هم که باشد، اما لحن آواز خواندنش فوق‌العاده است. دپ خط میان آوازخوانی و هنرپیشگی را می‌شکند، و آن‌ها را طوری با هم ترکیب می‌کند که تا انتها فیلم را در حدی فوق‌العاده نگه می‌دارد. آکادمی، این را در نظر بگیر. این «سوئینی تاد» یک شگفتی خونین، یک حماسه‌ی درونی، و یک اثر دهشتناک است و با وجود اشعار بهتر از همیشه‌ی استفن ساندهیم این فیلم اوجی بیشتر می‌گیرد. برتون خیالاتش را هم در فیلم‌هایش سهیم می‌کند، و با کمک فیلمبردار این فیلم «داریوژ والسکی»، طراح لباس‌ها «کالین آرتوود» و طراح صحنه «دانته فِرِتی» او یک استاندارد جدید برای تبدیل تئاتری موزیکال به فیلمی سینمایی تالیف کرده است. برتون خوب می‌داند که «سوئینی تاد» از زمان نمایشش در برادوی در سال 1979 با بازی «لن کاریو» و «آنجلا لنزبری» تبدیل به یک اثر بسیار مقدس در میان تئاتر دوستان شده است

media/kunena/attachments/2376/sweeney_todd_xlg-4Copy.jpgاو می‌داند که اشعار که ساندهیم نوشته هم پیش هواداران از احترام بالایی برخوردارند. اما با این وجود برتون و نویسنده‌ی فیلم «جان لوگان» برخی ار اشعار را حذف کرده، مقداری شخصیت‌پردازی را محدود کرده و یک ساعت هم اثرشان کوتاه تر از آن نایش سه ساعته است، به این دلیل که بیشتر روی نیاز سوئینی به انتقام متمرکز شوند. چرا مرد قصه انقدر ناراحت است؟ به عنوان یک آرایشگر جوان، او بسیار به همسر و دختر کوچکش عشق می‌ورزد. زیبایی همسر او «قاضی ترپین» با بازی چندش‌آور «الن ریکمن» را تحت تاثیر قرار می‌دهد، یک متجاوز جنسی که دست راست او «بیدل بمفورد» است. قاضی سوئینی را محکوم کرده و به استرالیا تبعید می‌کند تا بتواند با همسر او به معاشقه بپردازد. پانزده سال بعد،سوئینی به لندن برمی‌گردد، با رگه‌ای از موهای سپید که با اندوهش تطابق دارد. خانم لاوت، صاحب مغازه‌ی او، به او می‌گوید که همسرش دیوانه شده و اکنون مرده است، و قاضی می‌خواهد با "جوانا" دختر سوئینی ازدواج کند. این برنامه‌ی قاضی است. هنگامی که آن دو به خواندن آواز "دوستان من" مشغول می‌شوند، خانم لاوت از عشقش نسبت سوئینی می‌گوید در حالی که سوئینی از عشقش نسبت به تیغ "حداقل دست راست من دوباره مجهز شده". سوئینی با شکست دادن "پیرلی"، یک آرایشگر رقیب که ساشا بارون کوهن نقش‌اش را ایفا نموده و به خوبی توانسته اندکی کمدی را به آن نقش القا کند، دوباره محبوبیتش را میان مردم به دست می‌آورد، و سعی می‌کند قاضی را به آرایشگاه‌اش دعوت کند.

media/kunena/attachments/2376/sweeney_todd_xlg-2Copy.jpgسوئینی و قاضی در آرایشگاه یکی از ترانه‌های عاشقانه‌ی ساندهیم "زن زیبا" را می‌خوانند، اما درست قبل ازاینکه سوئینی بتواند گلوی آن قاضی پست فطرت را ببرد، آنتونی «جیمی کمپبل باور»، یک ملوان جوان که او هم عاشق جوانا شده، به آرایشگاه می‌آید و مزاحم سوئینی شده و باعث رفتن قاضی می‌شود. سوئینی سرافکنده می‌شود، و در بهترین سرودش «تجلی الهی» فریاد می‌زند که از تمام انسان‌ها انتقام خواهد گرفت. پس از زیاد شدن جنازه‌ها و شیرینی‌های گوشتی، یک زن گدا «لاورل میشل کلی» شعر «شهر در آتش» را می‌خواند. برتون از خون به صورت برداشت گرایانه استفاده کرده، نه واقع گرایانه. اما هنوز هم عده‌ای از افراد محافظه کار از خشونت بالای فیلم به بدی یاد می‌کنند. کی ما تبد

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

اگر مردم عنوانی همچون "بدترین کارگردان تاریخ" به گوش‌شان بخورد به احتمال زیاد به یاد «اد وود» خواهند افتاد، اگرچه این چیزی نبوده که فیلمساز مذکور خواهان‌اش باشد. «تیم برتون»، یک اثر بیوگرافی سیاه و سفید در مورد وود ساخته که هم به نوعی از او تقدیر کرده است، هم تا حدودی او را زیر سوال برده است، نقش وود را هم «جانی دپ» بازی می‌کند، در کنار دیگر بازیگرانی که شخصیت‌شان در فیلم به شکلی عجیب شباهت‌هایی به شخصیت‌های واقعی‌شان دارد. سخت است که بخواهید بیشتر از وود در مورد این مسائل آگاهی پیدا کنید: فیلم‌های بد او، فضای غیر قابل باوری که او در آن فیلم‌ها را می‌ساخته، یا لباس‌های زنانه‌ای که او به آن‌ها عشق می‌ورزیده ("من عاشق زنان هستم. پوشیدن لباس‌های آن‌ها به من کمک می‌کند تا حس نزدیکی بیشتری با آنان پیدا کنم"). فیلم او، «نقشه‌ی شماره‌ی 9 از فضای خارج» (که مراحل تولید آن در یک چهارم پایانی فیلم به تصویر کشیده می‌شود)، اغلب به عنوان "بدترین فیلم تاریخ" شناخته می‌شود. با اینکه این فیلم واقعاً بسیار بد است، اما احتمالاً زیاد هم مناسب این عنوان نیست. در هر حال، آن عنوان بخشی جدایی ناپذیر از این فیلم است. «اد وود» با سکانسی آغاز می‌شود که نمایش این فیلمساز با نام «کمپانی بی‌ثبات» در روزنامه‌ها به باد انتقاد گرفته شده است. با این حال، وود با شجاعت تمام به سمت سینما می‌رود. بعد از فرصتی که برای دیدار با "بلا لاگوسی" («مارتین لاندا») پیدا می‌کند و به او اندکی اعتبار می‌بخشد، او شروع به آماده‌سازی بودجه برای تولید «گلن یا گلندا» می‌کند، داستانی مربوط به یک مبدل پوش که به دنبال کشف هویت واقعی‌اش است. با بازی خودش در قالب نقش اصلی و دوست دخترش "دولورس فولر" («سارا جسیکا پارکر») در نقش مقابل او، وود یک فیلم افتضاح می‌سازد، تا جایی که بسیاری از مهره‌های پرنفوذ هالیوود گمان می‌کنند او به دنبال مسخره بازی است. با این حال، این کارگردان فیلم بعدی‌اش را ساخت، «عروس اتم» (که بعداً نام‌اش به «عروس هیولا» تغییر کرد)، و، بعد از آن، «نقشه‌ی شماره‌ی 9 از فضای خارج» بدنام، فیلمی که وود "با آن شناخته می‌شود". جذاب‌ترین شخصیت در «اد وود» شخصیت اصلی نیست، بلکه "بلا لاگوسی" است. با گریم غلیظی که او را به سختی قابل شناختن کرده است، «مارتین لاندا» یک نقش‌آفرینی باورپذیر و به شدت خوب ارائه می‌دهد، در نقش مردی که محبوبیت از دست رفته‌اش، بر روح و روان‌اش تاثیر بدی گذاشته است. وقتی که لاگوسی در اواسط فیلمبرداری آن فیلم درگذشت، «اد وود» به شدت متاثر شد و دیگر آن نشاط و طراوت سابق را نداشت

media/kunena/attachments/2376/Ed-Wood-3Copy.jpgیکی از مشکلات «اد وود» این است که تنها شخصیتی که پردازش خوبی دارد لاگوسی است. دیگر شخصیت‌ها به طور عمدی شخصیت پردازی مناسبی ندارند که باعث دور شدن مخاطب می‌شود. فرمی که برتون برای فیلم انتخاب کرده نکات مثبت و منفی خود را دارد، که مورد قبلی یکی از آن‌هاست. در هر حال، بدون اینکه این فیلم اثر "بدی" از آب در آید، او توانسته حسی شبیه به یکی از ساخته‌های وود را به مخاطب القا کند. «اد وود» در واقع قابل توجه و ساده است، اما هیچ‌گاه پر تکلف و مضحک نمی‌شود. این فیلم یک سرگرمی چفت و بست دار است که به خوبی توانسته از پیچیدگی و تکلف دور بماند. وقتی فیلم پایان می‌یابد، حتی ممکن است برخی به فکر فرو روند که آیا «اد وود» ارزش ساختن یه فیلم دو ساعته در موردش را داشت یا نه. البته این به این معنی نیست که او شخصیت جالب و پر زرق و برقی ندارد، بلکه در مواقعی فیلم کشش لازم را ندارد، و به شخصه فکر می‌کنم که اگر فیلمی در مورد «بلا لاگوسی» ساخته می‌شد می‌توانست بسیار بهتر و جالب تر عمل کند. طراحی صحنه، طراحی لباس، و طراحی گریم در بالاترین سطح ممکن قرار دارند. برتون زحمت زیادی برای به تصویر کشیدن هرچه بهتر مراحل ساخت فیلم‌های وود متحمل شده است، همچون آن "فیلم‌های خانگی" لاگوسی که در فیلم «نقشه‌ی شماره‌ی 9 از فضای خارج» استفاده شد. مقدار این ریزه‌ کاری‌ها و البته دقت به کار رفته در به تصویر کشیدن‌شان یکی از نکات جالب‌تر «اد وود» است. تماشای لاندو در نقش لاگوسی که در اطراف باغچه‌اش قدم می‌زد یا «لیسا ماری» در نقش "ومپایرا" که درون یک گورستان ساختگی پرسه می‌زند به مخاطب حسی همچون دژا وو می‌دهد. «تیم برتون» خودش را به عنوان کارگردانی ریسک پذیر که دست به ساخت پروژه‌های غیر معمول می‌زند به سینما دوستان شناخته است. در مورد اینکه «اد وود» موفق است یا خیر، باید گفت که این اثر یک فیلم هالیوودی عادی و معمولی نیست. اینکه این فیلم به این شکل ساخته شده تا حدی به نفوذ کارگردان‌اش بر می‌گردد (پس از «استیون اسپیلبرگ»، او شاید در حال حاضر محبوب ترین و معتمد ترین فیلمساز برای سرمایه‌گزاران است). آثار سیاه و سفیدی که در استدیو ساخته می‌شوند این روزها انگشت شمار هستند اما، با وجود اینکه ماجراهای خود «اد وود» بسیار رنگارنگ به نظر می‌آیند، تصور این اثر به صورت رنگی بسیار سخت است

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

فیلم‌های سامورایی همانند فیلم‌های وسترن نیازی به معرفی ندارند. این ژانرها پتانسیل بالایی برای در بر گرفتن هرچه بیشتر چالش‌های اخلاقی و تراژدی‌های a انسانی دارند. "هاراگیری"، یکی از بهترین فیلم‌های سامورایی، در مورد سامورایی مسن سرگردانی است که وقتش را صرف در تنگنا قرار دادن رییس یک خاندان می‌کند. عزم جدی او با تکیه بر سنت Bushido[1] و اعتقاد راسخ سامورایی‌ها به وجود آمده است. سامورایی پیر، با منطق قاطع و درست خود، رییس قدرتمند خاندان را مقابل ملازمان قصر خوار و خفیف می‌کند. زمان فیلم در 1630 سیر می‌کند. سامورایی‌های بدون ارباب، که "رونین" نامیده می‌شوند، به دلیل صلحی که در ژاپن برقرار است از کار بیکار شده‌اند. قلب، ذهن و شمشیر آنان در خدمت اربابانشان است، ولی اکنون بدون هدف سرگردان‌اند و ناتوان از تهیه غذا و پناهگاهی برای خانواده‌شان. این وضعیت خیلی شبیه به وضعیت کنونی شرکت‌ها در عصر حاضر است. کارمندان وفاداری که سابقه طولانی کار شرکتی دارند به راحتی عزل می‌شوند! جلوی دروازه عمارت رسمی خاندان "آیی"، یک رونین ژنده‌پوش به نام " Tsugumo Hanshiro" درخواست ملاقات با رییس خاندان " Saito Kayegu" (با بازی Rentaro Mikuni) را دارد. او زمانی در خدمت ارباب "گیشو" بوده است که با سقوط حکومتش، این سامورایی هم بیکار شده است. او درخواست اجرای مراسم هاراگیری (خودکشی به شیوه سامورایی‌ها) را در داخل قصر دارد. این مراسم با خودکشی فرد به‌وسیله یک شمشیر کوچک که با آن شکم خود را پاره می‌کند انجام می‌پذیرد و سپس یک شمشیرزن سر فرد را با یک ضربه از تن جدا می‌کند. تسوگومو می‌خواهد خودش را بکشد چون تصور می‌کند یک سامورایی بدون ارباب بودن ننگ است. سایتو (رییس خاندان) داستانی را برایش تعریف می‌کند تا او دلسرد شود. در آن منطقه "رونین" های زیادی قصد انجام خودکشی داشتند، اما بعضی از خاندان‌ها با دادن کار و سرپناه به آن‌ها مانع از انجام این کار شده بودند. اگرچه این رونین ها در واقع اصلاً نیت خودکشی نداشتند. (تنها به امید کسب کار مراجعه کرده بودند). سایتو داستانی را دربارهٔ چیجیوا موتومه (Akira Ishihama) دیگر سامورایی خدمت کرده به ارباب "گیشو" نقل می‌کند که با آمدن به عمارت "آیی" و مطرح کردن درخواست انجام مراسم خودکشی با موافقت ارباب سایتو مواجه شده است به‌شرط این که مراسم را فوراً برگزار کند. اما چیجیوا تقاضای فرصتی چند روزه برای انجام کاری شخصی از او کرده که با مخالفت سایتو مواجه شده چون گمان می‌کرده که او مشغول فوت وقت است. خلاصه خاندان آیی با متوسل شدن به زور چیجیوا را وادار به انجام خودکشی کرده آن هم با یک شمشیر چوبی! چون چیجیوا شمشیر خود را گرو گذاشته بود و در اصل فکر نمی‌کرد که وادار به انجام این کار شود. خب این رسم سامورایی‌هاست که باید با شمشیر خود به زندگی‌شان خاتمه دهند. و مسلم است که چیجیوا متحمل درد و رنج زیادی شد.

media/kunena/attachments/2376/harakiri_1Copy.jpgهمان‌طور که می‌بینید، سایتو از تسوگومو می‌خواهد که پشیمان شود اما با این جواب تسوگومو مواجه می‌شود: "نگران نباش، من حتماً مراسم را انجام می‌دهم... اما قبل از آن اجازه می‌خواهم که داستانی را برای شما و ملازمانتان تعریف کنم..." هاراگیری اثری از ماساکی کوبایاشی، (کارگردان فیلم مشهور "کوایدان")، در سال 1962 اکران شد. "کوایدان" که مجموعه ای از داستان‌های مربوط به ارواح است، جزو زیباترین فیلم‌هایی است که دیده‌ام. کوبایاشی همچنین خالق سه‌گانه " شرایط انسان (1959-1961) " است که از نفوذ سنت Bushido بر زندگی ژاپنی‌ها و چگونگی تأثیر آن بر جنگ جهانی دوم بحث می‌کند. و ساخته دیگر او "Samurai Rebellion (1967)" در مورد مردی است که ننگ و ظلم بالادستی‌اش را در مورد همسرش نمی‌پذیرد. تم همیشگی کوبایاشی که به وضوح در "هاراگیری" هم قابل مشاهده است، درباره فرد متعصب و پابند به رسومی که معتقد است رعایت بعضی از ارزش‌ها خیلی واجب‌تر از اهمیت زندگی است. این رسوم سامورایی در سیاست نظامی ژاپنی هم ریشه کرده به طوری که ما خودکشی خلبانان Kamikaze[2] و خودکشی سربازانشان را در موقعیت‌های حساسی که راه فرار نیست مشاهده می‌کنیم که این از همان روح سامورایی و باور مرگ با افتخار در آنان نشأت می‌گیرد. برای مثال، "Yukio Mishima" از رمان نویسان مدرن ژاپنی، هنگامی که در سال 1970 در جنگ گردان تحت فرمان خود را بر اثر یک تصمیم ناعاقلانه در معرض شکست دید، مرتکب seppuku (همان خودکشی) شد تا آبروی ازدست‌رفته امپراطوری را باز یابد. نویسنده و کارگردان آمریکایی "Paul Schrader" فیلمی با نام "Mishima: A Life in Four Chapters (1985)" بر اساس زندگی او ساخته است. ابتدای فیلم شباهت نسبی با فیلم "Rashomon" دارد که در آن شخصی شروع به نقل یکی از نسخه‌های داستانی می‌کند که برای آن 4 نقل‌قول متفاوت وجود دارد. اما کوبایاشی فیلمی ساخته که در آن تنها یک روایت درست وجود دارد و آن بستگی به شما دارد که با دیدگاه کدام طرف در فیلم موافق باشید. حق با کیست؟ سایتو که نمی‌خواهد عمارت "آیی" تبدیل به یک خیریه برای افراد سودجو شود یا تسوگومو که سایتو و ملازمان عمارت را وادار می‌کند تا به داستان چیجیوا و شمشیر چوبی او گوش فرا دهند.

media/kunena/attachments/2376/harakiri_2Copy.jpgمسلماً من نباید داستانی را که تسوگومو درباره چیجیوا تعریف می‌کند برای شما بازگو کنم. تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که داستان تلخ و ناراحت‌کننده‌ای است. او شرح می‌دهد که چیجیوا مردی نبود که به دلیل ترس، تقاضای تأخیر در انجام مراسم را داشته باشد بلکه او مردی بود که شرافت حقیقی‌اش، سایتو و تمام قدرت طلبان بوروکرات را حقیر و پست می‌کند. گاهی اوقات انجام کار درست نسبت به آیینی سنتی شجاعت بیشتری می‌طلبد. "هاراگیری" فیلمی درباره اخلاقیات است که حرفش این است، لازم است گاهی اوقات فردی را بهتر بشناسیم تا این که بخواهیم بر اساس رفتار او در موردش نتیجه‌گیری کنیم. شیوه روایت داستان، احساسات را درگیر می‌کند. سه بار تسوگومو اجازه می‌خواهد شمشیرزنی که قرار است او را خلاص کند را انتخاب کند. سه بار نگهبان برای یافتن آن‌ها به دم در خانه‌شان می‌رود اما هر بار با این گفته که فرد موردنظر بیمار است تنها باز می‌گردد. اما تسوگومو که آنان را می‌شناسد تعجب نمی‌کند و دلیل این که آن‌ها خود را به مریضی زده‌اند برای جمع بازگو می‌کند و از ترس درونی آن‌ها پرده برمی‌دارد. این صحنه از دراماتیک‌ترین لحظه‌های کل فیلم‌های سامورایی است. از تأثیر زندگی خود کوبایاشی کارگردان بر اخلاقیات شخصیت اصلی فیلم، تسوگومو، نمی‌توان چشم پوشی کرد. او در طول عمرش یک صلح‌طلب بود، اما نه به این معنا که از انجام خدمات نظامی امتناع کند بلکه او دوست داشت که به عنوان یک سرباز وظیفه خدمت کند تا به‌عنوان یک افسر رسمی. این فیلم سیاه‌وسفید باظرافت ساخته و فیلم‌برداری شده است تا به زیبایی ارزش‌های درونی‌اش را آشکار کند. دوربین غالباً نمای POV سایتو را نشان می‌دهد که روی پله‌های محوطه اجرای مراسم ایستاده درحالی‌که به ملازمان خود و تسوگومو نگاه می‌کند. سپس به یک نمای POV از تسوگومو تغییر جهت می‌دهد که به سایتو می‌نگرد. شات های زاویه‌دار از نگاه بینندگان است که در حاشیه قرار دارند و به سخنان رییس خاندان و تسوگومو گوش می‌دهند. سپس درصحنه مبارزه با شمشیر از دوربین روی دست استفاده شده است تا قواعد سنتی فیلمبرداری شکسته شود. در این صحنه مردان عمارت "آیی" با قلب‌هایی سنگی بدون ترحم و دلسوزی برای داستان چیجیوا به سوی تسوگومو حمله می‌برند، این مردان، زاده و تربیت شده‌اند تا قلب‌هایی این چنینی داشته باشند. اولین تصویری که در فیلم نمایش داده می‌شود سؤالاتی را در ذهن بینندگان ایجاد می‌کند. ما در این سکانس نمایی از یک لباس زرهی خالی، مشاهده می‌کنیم که سمبل و نماد عمارت "آیی" و گنجینه سنت‌های اجداد این خاندان است. سرانجام این نماد توسط تسوگومو هتک حرمت می‌شود. هنگامی‌که ما به دلیل‌تراشی عاری از احساسات سایتو گوش فرا می‌دهیم، می‌توانیم سخنان او را با بیشتر مناقشات سیاسی اخیر تطبیق دهیم. مناقشاتی که با وجود نظریه‌های سفت و سخت اقتصادی، بهانه خوبی برای نادیده گرفتن رنج و درد انسان‌های عصر ما شده است.

Bunshido-1: سنت اخلاقیات و مرام سامورایی‌ها که هاراگیری بخش جداناشدنی از آن است.

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

جای بحث نیست که داستان زندگی ادوارد اسنودن به اندازه ی بحث برانگیزبودنش جذاب نیزهست و آنطور که در این فیلم الیوراستون میبینیم، این زندگی نامه ذاتاغیرسینمایی نیز بنظر میرسد.الیور استون با روایت کردن داستانی سرراست از دوران بزرگسالی شخصیت (که شامل یک دوره تقریبا ده سال از اوایل 2000 تا سال 2013 میشود) بجای روی آوردن به رویکردی خلاقانه تر، چیزی بنام مقاله ی ویکی پدیای سینمایی را فراهم آورده است. برای کارگردانی که معروفیتش را مدیون سبک و سوژه های بحث برانگیزی است که آثارش را بر آنها پی ریزی کرده، " اسنودن " خیلی پرت و بیروح به نظر میرسد.پروژه ای که در عین داشتن دیدگاه سیاسی خاص، فاقد شور لازم است.

استون فیلمسازی چپگراست و دیدگاه های سیاسی او کارش را از دیگران متمایز میکند. "اسنودن" نیز به همین صورت است. این فیلم ذاتا تقلب آمیز نیست ، اما بمانند همه ی فیلم هایی که دیدگاه سیاسی خاصی را ترویج میدهند، این فیلم نیز برخی از حقایق "ناخوشایندی" که در ساختار روایی جا نمیگیرند را نادیده میگیرد.با اینحال برخلاف “JFK” که تاریخی جایگزین را به منظور تطبیق تئوری های توطئه ی جیم گریسون خلق میکند، فیلم " اسنودن" در رسیدن به اهداف خود ناموفق است.اگر این فیلم تنها یک ایراد داشته باشد ، نجیب جلوه دادن شخصیت اصلی است.با اینحال قرار نیست که این اثر روایتی ابژکتیو از زندگی نامه ی اسنودن باشد ، بلکه داستان را از سمت اسنودن روایت میکند که البته همواره توسط رسانه ها نادیده گرفته شده است. و با اینکه چهره ای تقریبا غیرقابل باوراز اسنودن نشان میدهد اما نکات برجسته ای از اهمیت او در تاریخ معاصر و تکنولوژی که افشا کرده را بیان میدارد.بدون درنظرگرفتن درست یا غلط بودن طریقی که او این اطلاعات را بدست آورده ، این اقدام ، او را نه در زمره ی خائنین بلکه صرفا جزو افرادی قرار میدهد که صرفا اطلاعاتی از یک سازمان را لو داده اند. ممکن است که ما با روش اسنودن موافق نباشیم اما از منظر سناریوی " هدف وسیله را توجیه میکند" ،سخت است که با نتیجه ی کنش ادوارد اسنودن مخالفت بورزیم.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/3_2016-09-20-2.jpgداستان فیلم "اسنودن" در ژوئن 2013 اتفاق میافتد هنگامی که قهرمان فیلم (با بازی جوزف گوردون لویت) درهتلی درهنگ کنگ هزاران سند طبقه بندی شده NSA را به روزنامه نگارانی با نام هایلوراپویترس (ملیسالئو)،گلنگرینوالد (زاکاریکوینتو)، وایوان ماکسویل به (تامویلکینسون) توزیع میکند.در حین مصاحبه با دو مرد و یک زن ، خاطرات و لحظات مهم زندگی اش در قالب فلش بک نمایش داده میشوند.این فلش بک هاصحنه هایی از آموزش های دریایی او در سال 2004؛ ملاقات دوست دخترش لیندسیویلز (شایلنوودلی) در یک کافه و بدنبال آن لاس زدن آنلاینش با وی ، تعامل با مربی سازمان سیا، کربن اوبرایان (ریس ایفانز)؛تشدیدسوءظن وی درمورد "شنود مکالفات تلفنی" توسط NSA و سیا؛ وتصمیم نهایی اش برای آگاه کردن عموم از این شرایط را نشان میدهد.

استون تلاش میکند تا بخش هنگ کنگ فیلم را با المان های تریلر اشباع کند. با اینحال از آنجایی که اکثر مردماز همه ی این جریانات و متعاقبا از پایان داستان آگاهی دارند ، استون در ایجاد این تعلیق ناکام میماند.این فیلم صرفا چیزهایی که درمستند شهروند شماره چهارارائه شده بود را قی میکند،مستندی که حکایتی است از دیدارلوراپویترسباادوارد اسنودن.فیلم "اسنودن" برخلاف داشتن بازی های محکم و درست ،به ندرت دراماتیک بنظرمی آید. تا پایان فیلم من چیزهای زیادی درباره ی حقایق زندگی اسنودن فرا گرفتم اما به شناختی از این مرد نرسیدم و داستان زندگی اش من را بخود جذب نکرد. این قطعا شکستی برای یک فیلمساز محسوب میشود.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/4_2016-09-20-2.jpgبازیگران جالب توجه عمل میکنند اما بازیگران مکمل تاثیر ماندگار تری نسبت به بازیگران اصلی برجای میگذارند.جوزف گوردن لویت بازی کنترل شده ای ارائه میدهد (ظاهرا بخاطر اینکه رئالیستی تر باشد) اما این توجه ها را از بازی او دور میکند.در سکانس هتل ، او از همه بی حالتر بنظر میرسد. درجایی دیگر،شایلنوودلیشور و احساس بیشتری به نمایش می گذارد و بنابراین رابطه ی احساسی کمی بین آنها دیده میشود.ریس افانس در نقش کوربین براین همه ی توجهات را بخود جلب میکند. نیکولاس کیج با نقش کوتاهش به ما یادآور میشود که اگر بدنبال پرداخت قرض هایش نباشد، میتواند اجرای مناسبی ارئه دهد.در این فیلم او در تلاش است چشم ادوارد اسنودن را به آنچه درجریان است باز کند.

استون از پس بعضی چیزها بخوبی بر میاید. توضیحات قابل فهم فیلم از آنچه NSA میتواند برسر ملت آورد، اقدام برای رفع این خطر را توجیه میکند.یکی از این مسائل، شنود مکالمات تلفنی است.

در یکی ازسکانس های فیلم یک برنامه جستجو اختصاصی،میلیاردها ایمیل شخصی، وبلاگ و غیره را برای یافتن پیام های تهدید آمیز علیه جرج بوش مورد بررسی قرار میدهد.همچنین ادعاهایی میشود مبنی بر اینکه آژانس های امنیتی همه ی موبایل ها را هک میکنند و میتوانند همه وب کم ها، حتی اگر خاموش باشند را فعال کنند.پارانویا درمورد نظارت دولت زمانی قابل فهم می شود که مقایسه ای داشته باشیم بین آنچه اسنودن ثابت کرده که دولت انجام داده و آنچه که دولت میتواند انجام دهد.ممکن است که فیلم به طور کامل در دراماتیزه کردن تمام عواملی که منجر به تغییردیدگاه شخصیت شده اند ناموفق باشد (از وطن پرستی جناح راستی به افشاگری ناراضی)، امانشان میدهد که دولت چگونه میتواند در زمان حفاظت از خود، غیراخلاقی و بی رحمانه عمل کند.آژانس های امنیتی برای حفاظت شهروندان وجود ندارند، بلکه وجود دارند تا از رازهای خودشان مراقبت کنند.

فیلم با تغییر جالب توجهی پایان بندی میشود.در سکانس آخر که اسنودن در حال صحبت کردن است ، یک لپ تاپ صورت او را هنگامی که دوربین از جلوی او گذار میکند برای لحظه ی کوتاهی مخفی مینماید. در آن لحظه جوزف گوردن لویت با ادوارد اسنودن واقعی جایگزین شده است.هرکسی که کنجکاو به دانستن موضوع فیلم باشد خواهد دانست که طریقی که اسنودن زندگی اش را از نو میسازد رها شده است.با اینکه فیلم مسائلی سیاسی را به نفع خودش بیان میکند از اهمیت دستاورد های ادوارد اسنودن و چیزی که فاش کرده نمیکاهد. اسنودن میتوانست فیلم مهمی باشد.قطعا فیلم المان های مهمی را دارست . اما متاسفانه برخلاف موضوعش، خود فیلم معمولی است و به راحتی فراموش میشود.

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

وب سایت پلی لیست که یکی از معتبرترین منابع سینمایی محسوب می شود هر ساله و پیش از مراسم اسکار شانس های اصلی دریافت این آکادمی را در تمامی بخش ها منتشر می کند.

بهترین فیلم سال 2017 در اسکار یکی از مهم ترین بخش های این مراسم بوده و همه منتظرند تا با نام این فیلم آشنا شوند.

پلی لیست ده فیلم را از شانس های اصلی دریافت این جایزه دانسته و طی فهرستی آنها را منتشر نموده است.


قدم های طولانی بیلی لِین

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796129_873.jpg

فیلم "قدم های طولانی بیلی لین" آخرین ساخته "آنگ لی" با مضمون ضد جنگ 11 نوامبر 2016 اکران خواهد شد.


کارگردان دارنده اسکار به خاطر فیلم "زندگی پای"، این بار با نگاهی انتقادی به جنگ عراق به تاثیرات منفی جنگ بر روان سربازان امریکایی پرداخته است.

در این فیلم بیلی لین سرباز 19 ساله پس از انجام عملیات های موفق در عراق به کشورش بازگشت و خانه ای را با همان حقوق دوران جنگ می خرد. او می خواهد به زندگی طبیعی خود برسد اما فیلم با بازگشت به گذشته نشان می دهد که اتفاقات بسیار وحشتناکی برای وی افتاده و همین عاملی می شود تا دیگر نتواند در آرامش زندگی کند.

کریستین استوارت، گرت هدلن، ون دیزل و کریس تاکر در جدیدترین ساخته آنگ لی به ایفای نقش می پردازند.



 

تولد یک ملت

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796128_190.jpg

"تولد یک ملت" فیلمی در سبک زندگینامه‌ای به کارگردانی "نیت پارکر" و در مورد زندگی "نات ترنر" 7 اکتبر 2016 مصادف با جمعه 16 مهر 1395 اکران خود در سینماهای امریکای شمالی را آغاز می نماید.

اونجانی الیس، نیت پارکر، آرمی هامر، مارک بون جونیور، دوایت هنری، آیا نائومی کینگ، استر اسکات در فیلم تازه نیت پارکر به ایفای نقش می پردازند.

تولد یک ملت داستان واقعی زندگی نات ترنر سیاهپوستی آفریقایی‌تبار است که در سال 1800 در ساوث‌همپتونِ ایالت ویرجینیا در آمریکا زاده شد.

این محصول جدید کمپانی فاکس با 10 میلیون دلار هزینه قرار بود ابتدای سال 2016 اکران شود اما به علت مشکلات اکران و اختلافات بر سر اکران این فیلم با تعویق 7 اکتبر اکران خواهد شد.



 

حصار

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796126_742.jpg

این محصول جدید کمپانی فاکس به نژاد پرستی در سال های 1950 می پردازد. در این فیلم پدر امریکایی افریقایی تبار خانواده سعی دارد در میان هجمه های بسیاری که علیه سیاهان شکل گرفته است خانواده خود را سرپرستی کرده و باعث رشد آنها شود.

این اولین فیلم جدی و مورد بحث دنزل واشنگتون در مقام کارگردانی است و او هم نشان داده که دغدغه نژادپرستی همچنان در امریکا تازه مانده است.

واشنگتون در این فیلم علاوه بر کارگردانی نقش اول را نیز بر عهده داشته و در کنار او بازیگرانی همچون ویونا دیویس و ماکیل ویلیامسون به ایفای نقش می پردازند.



 

به هر قیمت

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796127_814.jpg

فیلم «به هر قیمت» یک فیلم وسترن با عناصر کلیشه ای آن است، وسترنی واقعی با سرخپوست، کابوی، کلانتر و همچنین سرقت بانک که در تگزاس روی می دهد در حالیکه بیشتر صحنه های فیلم در طبیعت روی می دهد.

اما تفاوت آن این است که در قرن بیست و یکم سرقت بانک برای بازپرداخت وام بانک است، قانونهای قرن نوزدهم تغییر کرده است. در این فیلم به کارگردانی اسکات دیوید مکنزی، دو برادر که یکی از آنها تازه از زندان آزاد شده چند روز برای پرداخت بدهی بانک وقت دارند تا بانک مزرعه کوچک خانوادگی را مصادره نکند. پس تصمیم می گیرند تا به شعبه «مید لند بانک» تگزاس دستبرد بزنند.
دیوید مکنزی کارگردانی این فیلم را بر عهده داشته و دیل دیکر، بن فاستر و کریس پین در آن به ایفای نقش می پردازند.



 

جکی

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796131_149.jpg

این فیلم داستانی که نامش «جکی» است، زندگی ژاکلین کندی را چهار روز پس از ترور همسرش جان اف کندی در نوامبر ۱۹۶۳ به تصویر خواهد کشید.

وینسنت ماراوال از سازندگان این فیلم به مجله وریتی گفته است: فیلم «جکی» درباره روزهایی است که ژاکلین کندی همه چیزش را از دست داده بود.

فیلم ژاکلین را کارگردان شیلیایی، پابلو لاراین کارگردانی می‌کند. او پیش از این فیلم «نه» را کارگردانی کرده بود که موفق شد جوایز متعددی کسب کند.

فیلم «نه» هم موضوعی سیاسی داشت و درباره یک تیم تبلیغاتی است که کمک کرد آگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی در سال ۱۹۸۸ سرنگون شود.

تهیه کننده فیلم «جکی»، دارن آرونوفسکی است که پیش از این فیلم «قوی سیاه» را با بازی ناتالی پورتمن تهیه کرده است.



 

سرزمین لا لا (لالا لند)

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796130_537.jpg

فیلم موزیکال «لالالند» به کارگردانی «دیمین شزل» و با حضور «رایان گاسلینگ» و «اما استون» شاید اولین شانس و شانس اصلی دریافت اسکار امسال باشد. این فیلم در تمامی جشنواره هایی که حضور داشته جوایز را از آن خود نموده است.

(اما استون) در این فیلم در نقش یک بازیگر ظاهر شده که سعی می کند با تمرین و تلاش شبانه روزی به صحنه های بزرگ برسد و در این راه با یک نوازنده پیانو با بازی "رایان گاسلینگ" آشنا شده و همه چیز تحت تاثیر رابطه شان قرار می گیرد.

کارگردان "لا لا لند" نشان داده که نیروی تازه نفس و مستعدی برای سینمای مستقل امریکا محسوب می شود. وی سال گذشته نی با فیلم "شلاق" که داستان موسیقیایی یک نوازنده درام را روایت می کرد در اسکار نامزد بسیاری از بخش ها شد و حتی بازیگر مکمل مرد را نیز از آن "جی کی سیمونز" نمود.



 

شیر

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796132_591.jpg

شیر با نام اصلی راه طولانی خانه درامی به کارگردانی گارث دیویس و نوشته شده توسط لوک دیویس و بر اساس کتاب غیر داستانی راه طولانی خانه های "بریرلی" است.

در این فیلم رونی مارا، دیوید وِنهم و نیکول کیدمن به ایفای نقش می پردازند.

شیر در جشنواره بین المللی فیلم تورنتو 2016 به نمایش در آمد و تحسین منتقدان را برانگیخت.



 

منچستر در کنار دریا

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796133_225.jpg

منچستر کنار دریا فیلمی به کارگردانی کِنیث لونرگان و بر اساس فیلمنامه ای نوشته خود می باشد.

در داستان فیلم آماده است: پس از مرگ ناگهانی "جو چندلر" ، برادر کوچکترش "لی" سرپرست قانونی پسر جو، پاتریک  می شود. لی به شهر خود باز می گردد و به علت مشکلاتی که پیش می آید از همسرش جدا می شود.

کایل چندلر، کیسی افلک، لوکاس هجز و میشل ویلیامز بازیگرانی هستند که در این فیلم به ایفای نقش می پردازند.



 

مهتاب

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796135_393.jpg

«مهتاب» به کارگردانی مری جنکینز اثر جدیدی از کارگردان فیلم «درمان برای مالیخویا» است.

انی فیلم زندگی مرد جوان سیاهپوستی را روایت ‌می‌کند که در حاشیه شهر میامی رشد می‌کند و تلاش دارد بتواند جایگاهی در میان دوستان، خانواده و زندگی به دست آورد.

در این فیلم آلکس هیبرت، ماهرشالا علی، نائومی هریس ، جارل جرموم، اشتون ساندرس، اندی هالند و جانل ونایی بازی کرده‌اند.

«مهتاب» اولین نمایش جهانی خود را در جشنواره فیلم تلوراید آمریکا تجربه کرد و سپس در جشنواره فیلم تورنتو به نمایش درآمد و با اقبال تماشاگران و منتقدان روبه رو شد. این فیلم قرار است پیش از اکران در آمریکا که از ۲۱ اکتبر روی پرده‌ها می‌رود در نیویورک به نمایش درآید.



 

سالی

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/796145_390.jpg

فیلم "سالی" ساخته کلینت ایستوود و با بازی "تام هنکس" 9 سپتامبر 2016، 19 شهریور اکران خود را در امریکای شمالی آغاز نموده است.

"سوولی" داستانی بر اساس واقعیت در مورد خلبانی به نام "چسلی سولنبرگ" است ک هدر سانحه هوایی توانست جان 155 سرنشین هواپیما را نجات دهد.

این فیلم اولین همکاری ایستوود و هنکس بوده که در آن بازیگران دیگری همچون "لورا لینی"، "آرون اکهارت" و "آننا گان" به ایفای نقش می پردازند.

گفتنی است این ده فیلم گزینه های اصلی فیلم های انگلیسی زبان هستند و فیلم های غیر انگلیسی همچون "فروشنده" اصغر فرهادی در بخشی مجزا انتخاب خواهند شد.

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

در حاشیه انتقادات به «فروشنده» و شخص اصغر فرهادی، علیرضا پاکدل این کاریکاتور را در روزنامه اعتماد منتشر کرد. http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/Asghar-Farhadi1.jpg

http://naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/1017805_346.jpg


  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

با پایان یافتن زمان ارسال آثار به آکادمی اسکار در تاریخ 12 مهر ماه 1395 (سوم اکتبر 2016)، 85 کشور آثار خود را برای حضور در بخش خارجی زبان اسکار معرفی کردند.

رأی‌گیری برای انتخاب نامزدهای اسکار فیلم خارجی‌زبان در دو مرحله انجام می‌شود. ابتدا 9 فیلم به فهرست کوتاه راه پیدا می‌کنند و در نهایت پنج فیلم به عنوان نامزدهای نهایی معرفی می‌شوند که اسامی آن‌ها 24 ژانویه 2017 (5 بهمن) همراه نامزدهای دیگر بخش‌های جوایز اسکار اعلام خواهد شد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/798451_603.jpg

برندگان هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار 26 فوریه (بامداد دوشنبه 9 اسفند به وقت ایران) در دالبی تیاتر معرفی می‌شوند.

"آن تامپسون" منتقد نشریه سینمایی "ایندی وایر" در پیش‌بینی خود درباره شاخه بهترین فیلم خارجی جوایز اسکار نام 7 فیلم شامل «او» (فرانسه)، «از دور دست» (ونزوئلا)، «شوالیه» (یونان)، «جولیتا» (اسپانیا)، «نرودا»(شیلی)، «فروشنده» (ایران) و «تونی اردمن» (آلمان) را به عنوان شانس‌های اصلی کسب جایزه در این شاخه از جوایز اسکار معرفی کرده است.

سال گذشته 80 فیلم در بخش اسکار فیلم خارجی‌زبان رقابت کردند و در نهایت جایزه این بخش به "پسر شائول" به کارگردانی "لاشلو لمس" از مجارستان رسید. دو سال پیش 83 کشور نمایندگان خود را به آکادمی معرفی کردند که یک رکورد جدید در تاریخ جوایز اسکار بود که امسال با ارسال 85 اثر شکسته شد.

فهرست 85 اثر ارسال شده به 89 دوره از آکادمی اسکار برای فیلم های خارجی زبان به شرح زیر است:

1- افغانستان ("رفتن" - کارگردان: نوید محمودی)
2- آلبانی ("کروم" - کارگردان: بوجار علیمانی)
3- الجزایر ("چاه" - کارگردان: لطفی بوچوچی)
4- آرژانتین ("شهروند برجسته" - کارگردان: گاستون دوپرات، ماریانو کوهن)
5- ارمنستان ("زلزله" - کارگردان: ساریک آندرسیان)
6- استرالیا ("تانا" - کارگردان: مارتین بوتلر، بنتلی دین)
7- اتریش ("وداع با اروپا" - کارگردان: ماریا اسکرادر)
8- بنگلادش ("بی نام" - کارگردان: تاگور احمد)
9- بلژیک ("آردن" - کارگردان: رابین پرانت)
10- بولیوی ("مهر و موم شده" - کارگردان: جولیا وارگاس)
11- بوسنی و هرزگوئین ("مرگ در سارایوو" - کارگردان: دنیس تانوویچ)
12- برزیل ("راز کوچک" - کارگردان: دیوید اسکورمن)
13- بلغارستان ("بازنده ها" - کارگردان: ایوایلو هریستوف)
14- کانادا ("ای تنها پایان جهان است" - کارگردان: خاویر دولان)
15- شیلی ("نرودا" - کارگردان: پابلو لاریان)
16 - کلمبیا ("نام مستعار ماریا - کارگردان: خوزه لوییس گارسیا)
17- کاستاریکا ("در مورد ما" - کارگردان: هرنان خیمنز)
18- کرواسی ("در سوی دیگر" - کارگردان: زرینکو اوکرستا)
19- کوبا ("همنشین" - کارگردان: پاول ژیرود)
20- جمهوری چک ("گمشده در مونیخ" - کارگردان: پیتر زلنکا)
21- دانمارک ("سرزمین من" - کارگردان: مارتین زاندلیت)
22- جمهوری دومنیکن ("گل شکر" - کارگردان: فرناندو بیز ملا)
23- اکوادور ("زندگی در مناطق استوایی" - کارگردان: سباستین کوردرو)
24- مصر ("برخورد" - کارگردان: محمد دیاب)
25- استونی ("مادر" - کارگردان: کادری کووسار)
26- فنلاند ("شادترین روز زندگی ماکی" - کارگردان: جوهو کوژمانن)
27- فرانسه ("او" - کارگردان: پائول ورهووِن)
28- گرجستان ("خانه دیگران" - کارگردان: راسودن گلورجاز)
29- آلمان ("تونی ادرمن" - کارگردان: مارین اِده)
30- یونان ("شوالیه" - کارگردان: آتینا ریچل)
31- هنگ کنگ ("پاتوق" - کارگردان: فلیپ یانگ)
32- مجارستان ("قلب خالص" - کارگردان: آتیلا تیل)
33- ایسلند ("گنجشک ها" - کارگردان: رانار رانارسون)
34- هند ("بازجویی" - کارگردان: وتری ماران)
35- اندونزی ("نامه های از پراگ" - کارگردان: آنگا ساسونکو)
36- ایران ("فروشنده" - کارگردان: اصغر فرهادی)
37- عراق ("ال کلاسیکو" - کارگردان: حلکات مصطفی)
38- ایتالیا ("آتش در دریا" - کارگردان: جیان فرانکو روسی)
39- ژاپن ("سلام به کوروساوا" - کارگردان: یوجی یامادا)
40- اردن ("3000 شب" - کارگردان: مای مصری)
41- قزاقستان (امانت" - کارگردان: ساتیبالدی نارامبیتوف)
42- کوزوز ("خانه شیرینه، خانه" - کارگردان: فارتون بجراکتاری)
43- قرقیزستان ("یک خانه" - کارگردان: باکیت موکول)
44- لتونی ("سپیده دم" - کارگردان: لایلا پاکالینا)
45- لبنان ("عکس بسیار بزرگ" - کارگردان: جین بوو چایا)
46- لیتوانی ("روز سنکا" - کارگردان: کریستیناز ویلدوزوناس)
47- لوکزامبورگ ("صدایی از چرنوویل" - کارگردان: پل کراچتن)
48- مقدونیه 0"آزادی اسکوپیه" - کارگردان: رادی سربدزیجا - دانیل سربدززیجا)
49- مالزی ("رضا" - کارگردان: تونکا مونا ریزا)
50- مکزیک ("صحرا" - کارگردان: جوناس کوآرون)
51- مونته نگرو ("پین سیاه" - کارگردان: ایوان مارینویچ)
52- مراکش ("یک مایل در کفش من" - کارگردان: سعید خلاف)
53- نپال ("مرغ سیاه" - کارگردان: بهادر بهام)
54- هلند ("تونیو" - کارگردان: پائولا ون در اوست)
55- نیوزیلند ("مثل نور حقیقت" - کارگردان: پیترا برکلی)
56- نروز ("انتخاب پادشاه" - کارگردان: اریک پوپ)
57- پاکستان (ماه میر" - کارگردان: آنگوم شهزاد)
58- فلسطین ("آیدل" - کارگردان: هانی ابو سعید)
59- پاناما ("سالسیپودس" - کارگردان: ریکاردو ناوارو - مانوئل رودریگز)
60- پرو ("ویدوفیلیا و ویروس های دیگر" - کارگردان: خوآن دنیل فرناندز)
61- فلیپین ("اِما روزا" - کارگردان: بریلانت مندوزا)
62- لهستان ("پس تصویر" - کارگردان: آندری واجدا)
63- پرتغال ("نامه هایی از جنگ" - کارگردان: ایو فریرا)
64- رومانی ("سیرناودا" - کارگردان: کریستی پویو)
65- روسیه ("بهشت" - کارگردان: آندری کونچالوفسکی)
66- عربستان ("باراکا در ملاقات با باراکا - کارگردان: محمود صباغ)
67- صربستان ("خاطرات قطار رانندگی" - کارگردان: میلوش رادوویچ)
68- سنگاپور (شاگرد" - کارگردان: بوو جن فنگ)
69- اسلواکی ("حوای جدید" - کارگردان: مارکو اسکوپ
70- اسلوونی ("هوستون، ما یک مشکل داریم" - کارگردان: زیگا ویریک)
71- افریقای جنوبی ("منو دزد صدا کن" - کارگردان: دارین جوشا)
72- کره جنوبی ("عصر سایه" - کارگردان: کیم جی وون)
73- اسپانیا ("جولیتا" - کارگردان: پدرو آلمادوار)
74- سوئد (مردی بنام پیامی جدید" - کارگردان: هنیس هولم)
75- سوئیس ("زندگی من مثل یک کدو" - کارگردان: گلود باراس)
77- تایوان ("همینجا بایستید بچه ها" - کارگردان: لاها میبو)
78- تایلند ("کارما" - کارگردان: کانیتها کوانیا)
79- تونس ("همانطور که چشمانم باز است" - کارگردان: لیلا بوزِید)
80- ترکیه ("سرما در کالاندر" - کارگردان: مصطفی کارا)
81- اوکراین ("کلانتری های اوکراین" - کارگردان: رومن بوندارچاک)
82- انگلیس ("زیر سایه" - کارگردان: بابک انوری)
83- اروکوئه ("پودر سوخاری" - کارگردان: مانان رودریگز)
84- ونزوئلا ("از دور" - کارگردان: لورنزو ویگاس)
85- ویتنام ("گل های زرد روی چمن سبز" - کارگردان: ویکتور وو)

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

بیشتر کسانی که فیلم "سالی"، بازسازی "کلینت ایستوود" از حادثه ی هواپیمای مسافربری سال 2009 در رودخانه ی هادسون را برای تماشا انتخاب می کنند، از طریق اخبار در جریان پرواز 1549 خطوط هوایی ایالات متحدهی آمریکا هستند. به مدت چندین روز پیرو حادثه ی 15 ژانویه، این اتفاق در صدر اخبار خبرگزاری های مختلف و سوژه ی داغی برای شبکه های فرصت طلب 90 ساعته ی خبررسانی شده بود. این رویداد هم همانند تمام موضوعات دیگر، رفته رفته کم و بیش در سطح افکار مردم آمریکا کمرنگ شد. با وجود زبانزدشدن این حادثه، منطقی است اگر کسی سوال کند آیا این ماجرا پتانسیل تبدیل شدن به یک فیلم بلند را دارد؟ میتوان گفت "سالی" با وجود تمام کاستی ها نشان داده که پاسخ به این پرسش مثبت است. با مدت زمان نسبتا کم تقریبا 21 دقیقه ای، فیلم برای جریان پیداکردن به موضوعات فرعی متوسل شده است. با این اوصاف، نقاط قوت زیاد آن بر ضعف هایش می چربد و اگرچه شاید چندان مورد توجه اسکار قرار نگیرد، اما "سالی" جذاب، نشاط بخش و دارای تعلیق است.

" ایستوود "کارگردان فیلم، وقایع ابتدایی سال 2009 را به ترتیب وقوع زمانی روایت نمی کند، بلکه روش زجرآورِ روایت به وسیله ی فلش بک های تکه تکه را به کاربرده است. اگرچه دنبال کردن این فلش بک ها گیج کننده نیست ولی سایه ی سنگینی بر فیلم انداخته و کمک چندانی برای پیشرفت داستان نیست. "ایستوود" کاملا هوشمندانه داستان را روی بازسازی دقیق و مو به مو از حادثه و متعاقبا بررسی های هیئت ایمنی حمل ونقل ملی متمرکز کرده است. "سالی" از مدارک موجود بهترین استفاده را کرده. همچنین برای سینمایی تر کردن حادثه، به بار درام آن افزوده است. اما آن گونه که باید، نتوانسته در بیان تاثیر روانی پساحادثه بر قهرمان اصلی و واکاوی رابطه ی او با همسرش موفق باشد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/4_2016-09-15.jpgبه تصویردرآوردن صحنه ی پرواز، متقاعد کننده ترین بخش فیلمسازی در "سالی " است. از قبل دانستن پایان ماجرا، از شدت هیجان و تنش فیلم کم نمی کند. کارگردان کارکشته ای چون "ایستوود " میداند که چگونه توقعات بیننده را به نفع فیلم هدایت کند. کاپیتان "چسلی سالنبرگر"  (تام هنکس) و دستیارش "جف اسکیلز"  (آرون اکهارت) همانند همیشه نکات قبل از پرواز را از فرودگاه "لاگواردیا" چک میکنند. پس از این که دوموتور هواپیما در اثر برخورد پرندگان از کار می افتد، او با اتکا به دانش و تجربه خلبانی خود میداند که امکان رسیدن به فرودگاه های اطراف را برای فرود اضطراری ندارد، بنابراین او تقریبا شش دقیقه وقت دارد تا هواپیما را بر رودخانه ی هادسون بنشاند.

در بیشتر قسمت های فیلم هیئت ایمنی حمل ونقل ملی، متخاصم با قهرمان فیلم نشان داده میشود؛ چند تن از مقامات این انجمن چندان از تصمیمات سالی خشنود نیستند. باید طی جریانِ بررسی پرونده جزئیات روشن شوند. برای مثال، در فیلم عنوان میشود که سیستم خلبان اتوماتیک قادر بوده هواپیما را با دقت صددرصد طبق نقشه بر زمین فرود بیاورد. اما در واقعیت، این سیستم نصف زمان به درستی عمل کرده است. با این اوصاف، کشف پشت پرده ی پرونده ی بررسی ماجرا جذاب و هیجان انگیز به نظر میرسد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/5_2016-09-15.jpg"تام هنکس" توانسته شخصیت معقول، جدی و سرسخت "سالی" را که به طور تحسین برانگیزی با دانش و فداکاری خود، جان 155 نفر را طی این حادثه و زیر این فشار شدید نجات داد، به خوبی به تصویر بکشد. اجرای قوی هنکس قابل تحسین است، اگرچه این نقش به پای نقش های بزرگی که او ایفا کرده نمیرسد ( تشابه فیزیکی او با سالنبرگرِ واقعی قابل قبول است)، جذبه ی ذاتی هنکس ما را وادار میکند که سالی را دوست و به او باور داشته باشیم، و این هدف فیلم است. "آرون اکهارت" به عنوان دستیار سالنبرگر، تنها شخصیت دیگری است که حضور قابل توجهی در فیلم دارد. "لورا لینی" ایفاگر نقش "لورین سالنبرگر" است که معمولا او را در حال مکالمه ی تلفنی با شوهرش میبینیم. "

"ایستوود" و فیلمبردارش "تام استرن" تصمیم گرفتند از دوربین های آیمکس برای ضبط "سالی" استفاده کنند. این ایده برای تماشاگرانی که فیلم را روی پرده های بزرگ میبینند، خبر خوشحال کننده ای است. حضور سالنبرگر در پشت صحنه همراه با عوامل تولید فیلم باعث شده "سالی" در به تصویرکشیدن روح و روان کاپیتان موفق باشد و از دل یک داستان شوم و از مدافتاده ی قهرمانی، یک اثر سرزنده ی غیرمعمول را بیرون بکشد. "سالی" را میتوان جهش خوبی از فیلمهای پر سر و صدای تابستانی به آثار موقر پاییزی دانست.

  • نسرین حسنی
  • ۰
  • ۰

فریدون جیرانی:

اولین فیلم ناطق سینمای ایران یعنی «دختر لر» داستان عشق یک مفتش به یک دختر لر است. این فیلم در بستر سینمای عاشقانه هند شکل گرفت نه سینمای ایران چون سینمای ایران آن موقع پیشینه ای نداشته که به آن اتکا کند. به همین دلیل است که فیلم آواز هم دارد. درست است که آوازها ایرانی است اما تحت تاثیر سینمای موزیکال عاشقانه هند است.سینمای ایران در دور اول، یعنی 1309 تا 1316 – منهای فیلم های سپنتا – در بستر سینمای هند و در کمپانی های هندی ساخته شده اند. معلوم است که سپنتا تحت تاثیر سینمای موزیکال و عاشقانه هند است و به همین دلیل فیلم عاشقانه می سازد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848593_182.jpg

بعدها هم می بینیم که سینمای عاشقانه هند ادامه پیدا می کند و ما در دهه 20 به آن وصل می شویم. 1326، «طوفان زندگی» - بر اساس نقدی که در یکی از مجله ها چاپ شده – داستان عشق یک پسر تحصیل کرده اما فقیر به دختر یک بازاری پول دار است که این عشق در یک کنسرت در هنرستان موسیقی شکل می گیرد.آن موقع روح الله خالقی و شاگردانش انجمن موسیقی تشکیل داده بودند و بعد از 1320 به صورت هفتگی و ماهانه اجراهایی داشتند که بنان، اعلم دانایی و بعضی از خوانندگان دیگر در آن می خواندند. نسخه ای از این فیلم موجود نیست که دیده شود چون آخرین نسخه آن در آتش سوزی استودیو پارس فیلم در سال 1331 سوخته است.

این عاشقانه با مانعی مثل پدر پول داری که می خواسته دخترش با یک خانواده پول دار دیگر ازدواج کند مواجه می شود. فرهاد به خاطر ناهید دست به خودکشی می زند اما توسط یک درویش از این کار منصرف می شود و می رود که بر پای خودش بایستد و تبدیل به یک آدم پول دار شود.شوهر عیاش ناهید تبدیل به یک آدم کثیف می شود که زندگی ناهید را متلاشی می کند و در حالی که فرهاد به یک مهندس فعال و ثروتمند تبدیل می شود. بعد شوهر ناهید می میرد و پدر ناهید به این نتیجه می رسد که اشتباه کرده. ظاهرا پایان فیلم هپی اند است و ناهید و فرهاد به هم می رسند.این عاشقانه به دلیل ضعف تکنیکی نفروخت. تهیه کننده اش دکتر کوشان و کارگردانش علی دریابیگی است که کارگردان تئاتر بود. شاید یکی از علت های ضعف فیلم این بود که معروف ترین کارگردان تئاتر که در آلمان تحصیل کرده بود، سینما را خوب نمی شناخت. این فیلم در یک سینما در اردیبهشت 1327 به نمایش درمی آید اما نمی فروشد و تهیه کننده را متضرر می کند.

تهیه کننده قبل از آن وارد دومین فیلمش یعنی «زندانی امیر» شده بود. این نمایشنامه، عاشقانه ای است در بستر تاریخ اسلام که در آن زمان باز هم نمی فروشد.در خاطراتی که به نقل از کوشان هست، می بینیم که چون این فیلم ها با سرمایه آدم های مختلف ساخته شده، طلبکاران کوشان می آیند تا او را به زندان بیندازند اما کوشان به سراغ سومین فیلم می رود؛ از سومین فیلم که کم کم سینمای ایران می تواند خود را پیدا کند، داستان عشقی در ایران شکل دیگری پیدا می کند و فرمول مواجهه شهر و روستا کشف می شود. شاید در آن زمان پیش بینی نمی شد این تقابل منجر به فروش فیلم ها شود و این کشف اتفاقی بود.

آن زمان موزیکال های مصری در ایران خیلی نفوذ داشت. حتی بیشتر از سینمای هند. مثلا موزیکال «وداد» در آن زمان در ایران به نمایش درآمده بود. الان هم نسخه تصحیح شده آن را در کشورهای عربی پخش کرده اند. این فیلم یک داستان عاشقانه در روستایی در مصر است و بازیگر آن ام کلثوم خواننده معروف مصر بود.

مصری ها به این فرمول دست پیدا کردند که خواننده ها را بازیگر کنند و داستان زندگی زنانی را ساختند که از فقر به خوانندگی رو می آورند. این فرمول باعث می شود خواننده های مصری، در این دوره نقش های اصلی موزیکال ها را بازی کنند و این موزیکال ها در آن مقطع بر سینمای ایران هم تاثیر گذاشت.

بر اساس داستان عشق دو برادر به یک زن «شرمسار» ساخته می شود. از این فیلم فرمولی به وجود می آید که یک دختر ساده روستایی، فریب پسر شهری را می خورد و عشق پسر روستایی را پس می زند. دختر با پسر به شهر می رود و متوجه عیاشی های شوهرش می شود و شوهر او را از خانه بیرون می کند. دختر به دلیل صدای خوبش خواننده می شود و فیلم بر اساس همین ماجرا ادامه پیدا می کند.این ملودرام ها بیش از اینکه عاشقانه هایی در رابطه با دختر و پسر باشند، شبیه به موزیکال های مصری و قصه هایی شبیه «مادام ایکس» در سینمای آمریکاست.

«مادام ایکس» داستان زنی است که شوهرش به و شک دارد و او را به همین دلیل از زندگی اش خارج می کند. او در جای دیگری بچه اش را بزرگ می کند. بچه اش دزد می شود و یک روز در دادگاه، پدر بچه او را محاکمه می کند. این داستان به مصایب زنانی می پردازد که عشق هایی ناشی از انحراف، مسیر زندگی شان را عوض می کند.

در سال های بعد «شرمسار» در سال 1329 در سه سینما در ایران نمایش داده شده و فروش بالایی را به نام خود ثبت کرد و به این ترتیب دوره سوم سینمای ایران شکل گرفت. این الگو در سال های بعد در فیلم هایی مثل «شب های تهران»، «بی پناه» و فیلم های دیگر ادامه پیدا کرد؛ در این میان اگرچه تفاوت هایی در داستان ها وجود داشته اما شباهت های شان به این فرمول کاملا واضح است.

1- کمدی های عاشقانه به جای فیلم های تلخ مادام ایکسی

بعد از رفتن سپهبد زاهدی در سال 1334 و آمدن نخست وزیران بعدی فضای اجتماعی نسبتا بازتر شد و ملودرام های عاشقانه ایران کمی تغییر کردند و از فضای مادام ایکسی در آمدند. نمونه فیلم های موفقی که در فضای جدید ساخته می شوند، «مادموازل خاله» است که داستان عشق جوان هایی را روایت می کند که خاله پول داری دارند و از او می خواهند که به یک سفر بیایند اما خاله نمی آید. آنها هم یکی از دوستان شان را به خاله تبدیل می کنند.نمایشنامه معروفی به نام «خاله چارلی» هست که انگلیسی ها ن را فیلم و نمایش کرده اند و در سال 1325 هم با همین عنوان در سینماهای تهران نمایش داده شد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848662_458.jpg

از اینجا به بعد که فضای جامعه از تلخی کودتا فاصله می گیرد، کمدی های عاشقانه شروع می شوند. یکی از زیباترین کمدی ها «شب نشینی در جهنم» است که ماجرایش حول محور عشق یک پسر جوان به دختر یک حاج آقا می چرخد، اگرچه موضوع اصلی آن عشق نیست، و شخصیت خود حاجی است. در سال های بعد به تدریج کمدی های عاشقانه جای عاشقانه های تلخ مادام ایکسی را می گیرد.


2- عاشقانه ایتالیایی ها در ایران

در سال 1328 که تغییراتی در آمریکا به وجود آمد و دموکرات ها قدرت می گیرند، حکومت تحت تاثیر فضای بیرون، مجبور می شود فضا را کمی باز کند و از همین جاست که ما وارد سینمای عاشقانه اجتماعی می شویم. نمونه بسیار موفق آن «آینه تاکسی» است که روایت زندگی راننده تاکسی است که به دلیل مشکلات مالی نمی تواند به دختری که عاشقش شده برسد.

این فیلم و نمونه های مشابه آن در این مقاطع تحت تاثیر سینمای ایتالیا هستند چون از اواسط دهه 30، فیلم های اجتماعی ایتالیایی در ایران دوبله می شدند و بر ساخت فیلم های ایرانی هم تاثیرگذار بودند؛ از آن جمله «برنج تلخ» که در سال 32 جزو پرفروش ترین ها بود و روایت زندگی یک دختر جوان شالیکار را به تصویر می کشید که در حالی که یک پسر خوب دوستش دارد، فریب یک پسر هوس باز را می خورد و در پایان فیلم خودکشی می کند.از 1339 تا 1341 سینمای ایران رشد خیلی خوبی را تجربه کرد. خلاف سال های قبل که در مورد تجدد موضع مثبت دارند، بعد از کودتا، اندوه و ناکامی و شکست موجب شده بود، نگاه به تجدد کمی تلخ شود اما از سال 39 به بعد و نخست وزیری علی امینی، ایران وارد سینمای شهری می شود.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848663_552.jpg

تصویر شهر در سینما در آن سال ها این است که شهر بدی نداریم، شهری داریم که در یک آپارتمان یک خانواده می توانند با هم بنشینند و گپ بزنند. آدم های سنتی هم زیاد در فیلم ها به تصویر کشیده نمی شوند. جوانی می تواند وارد خانه مردی شود و به دختر خانواده درس موسیقی بدهد. پدر خانواده هم یک بازرگان است که مخالفتی با این موضوع ندارد. آن جوان خواننده هایی مثل روانبخش و منوچهر هستند.

پوران هم وارد سینما می شود و فیلم هایی بازی می کند. در این مقطع زمانی فیلم ها وارد کمدی رمانتیک هایی از جنس آمریکایی می شوند، مثل «دختران حوا» که در یک آپارتمان می گذرد. اولین باری است که آپارتمان نشینی در ایران راه می افتد و در فیلم زندگی در یک مجتمع مسکونی توضیح داده می شود. در این سال ها کمدی رمانتیک هایی شکل می گیرد که خواننده ها قهرمان های داستان هستند.


3- قهرمان های ساده روی پرده سینما

در ادامه این بررسی باید بگویم که فیلم های تلخ هم داریم؛ تا سال 1342 که معروف ترین فیلم های این تاریخ تا سال 1343 ساخته می شوند. «لذت گناه» و «ساحل انتظار» که در هر دو فیلم بازگشتی به مسئله تجاوز وجود دارد. در «لذت گناه» به دختر ناشنوایی تجاوز می شود و بچه ای به دنیا می آید و یک پزشک به بزرگ کردن بچه کمک می کند. این فیلم اقتباس کاملی است از یک فیلم آمریکایی.

«ساحل انتظار» هم داستان دختر جوانی است که با یک پسر ماهیگیر ارتباط عاشقانه دارد. پسر روزی در دریا گم می شود. دختر با معلم روستا ارتباط برقرار می کند و بعد پسر برمی گردد. دختر بین این دو نفر سرگردان می ماند.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848664_584.jpg

گذشته از این دو فیلم، در این سال ها هیچ رمانس عاشقانه ای ساخته نمی شود که بتوانیم بگوییم عشق قشنگی را نشان می دهد. «لیلی و مجنون» هم که ساخته می شود، نمی فروشد. فیلم های پرفروشی مثل «ماموازل خاله» یا «شب نشینی در جهنم» هم فیلم هایی نیستند که جریان اصلی شان عاشقانه باشد.

این را یادمان باشد که قهرمان های اصلی فیلم های ایرانی تا این سال، یا دکتر است یا معلم یا یک پسر شهری، مثل فیلم های «ساحل انتظار»، «لذت گناه» و «دختر کوهستان». یا مهندس است که در «افسونگر» نمی تواند خوانندگی زنش در کافه را تحمل کند. یا جوان پول دار شهری است که فریب دوستش را می خورد و از سر غفلت، زن و زندگی اش را از دست می دهد یا در «طلسم شکسته» پسر جوان تحصیل کرده ای است که وارد ایل خودش می شود و متوجه ماجراهایی می شود.

یعنی آدم های تحصیل کرده و با سواد قهرمان های داستان هستند. اگر هم وارد طبقه پایین شهر می شویم، راننده تاکسی را می بینیم که آدم لاتی نیست، بلکه به دلیل فقر است که درس نخوانده. کارگر «می میرم برای پول» هم همین طور است. اینها فقیر هستند اما لمپن نیستند. آدم های ساده ای هستند. قهرمان ها ساده اند، نه پیچیده و به همین دلیل، است که قهرمان های این فیلم ها قابل باور هستند.

در فیلم معروف «مردها و جاده ها» برای اولین بار یک زن به اصطلاح بدکار وارد داستان می شود و مردی که راننده کامیون است با او ازدواج می کند و بعد می فهمد که این زن رازی دارد که می خواهد پنهان کند. این فیلم هم اقتباسی است از «دنیای سوزی وانک» که آن هم بر اساس تجربه ویلیام هولدن ساخته شده که به ژاپن می رود، با زنی ازدواج می کند که بعدها می فهمد او فرزندی دارد که سعی می کند پنهانش کند. مسئله این است که در این فیلم ها مثلا جاهل ها «مردها و جاده ها» قابل باور است.

با وجود اینکه کلا این سناریو، سناریوی خوبی است اما هنوز وارد عاشقانه درخشانی نمی شویم که بگوییم دختر و پسری در آن هستند که در جامعه الگو می شوند.


4- فردین فیلم «سلطان قلب ها» را ساخت

در سال های 46 و 47 «اینترلود» آمد که داستان یک آهنگساز بسیار روشنفکر بود که زن داشت اما عاشق دختر بسیار جوانی می شد. بعد از این فیلم، موسیقی اینترلود تبدیل به موسیقی عاشقانه تمام فیل های ایرانی می شود. هر جا در فیلمی صحنه عاشقانه ای بود، موسیقی اینترلود می آمد. از سال 46 به بعد، سینمای ایران وارد فضای دیگری شد و عاشقانه ها با فرمول دیگری ساخته شدند.

فرمول فیلم فارسی مخلوط و معجونی از همه ژانرها شد. هم کمدی، هم ملودرام، و گاهی حادثه ای و اکشن. این فرمول با «آقای قرن بیستم» همه گیر شد که ماجرایش درباره یک آدم لات بود که حالا باید نقش یک مرد پول دار را بازی کند. او وارد یک خانواده پول دار می شود می شود و دل به دختر خانواده می بندد. عشق یک پسر فقیر به دختر پول دار یا برعکس، از همین جاها در سینمای ایران با فردین شکل گرفت.

در اولین فیلم، پوران بازی کرد. دومین فیلم «قهرمان قهرمانان» بود که آذر شیوا نقش اصلی اش را بازی کرد. سومین فیلم هم که پرفروش ترین فیلم سینمای ایران تا آن لحظه بود یعنی «گنج قارون» را فروزان بازی کرد. در این فیلم که دختر عاشق پسر فقیری بود، برای اینکه پدرش او را به خواستگار احمقش ندهد، به پدر که زرپرست بود و به ثروت بیشتر از مهر و محبت اهمیت می داد، دروغ گفت که خواستگارش پسر قارون است. بنابراین عشق ها در قالب دختر پول دار و پسر فقیر جا افتاد و این مسئله تا پنج سال ادامه پیدا کرد و فردین قهرمان این داستان ها بود و بعدها خودش «حاتم طلایی»، «خوشگل خوشگلا» و «گدایان تهران» را ساخت.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848665_291.jpg

در «جهان پهلوان» و «چرخ و فلک» بازی کرد و در همه این فیلم ها فردین قهرمان فقیر داستان بود. در نهایت بهترین عاشقانه ای که از این فیلم ها درآمد، ساخته خود فردین بود، به نام «سلطان قلب ها». هنوز هم فکر می کنم این فیلم عاشقانه خوبی است که مبتنی بر تصادف است و کپی یک فیلم ترکی است. آن فیلم ترکی را در یک نمایش اتفاقی در کانال های ترکی دیدم و هسته اصلی از آن گرفته شده؛ اما فردین در «سلطان قلب ها»، تغییرات اساسی در نمونه اصلی ایجاد کرده است. اینجا هم اگر عشق هست، در بستر ملودرام است با ماجراهای همسر و فرزند. سکانس آخر این فیلم خیلی خوب است.

فیلم دیگری در همین سال ساخته شد به نام «روسپی» که داستان عشق یک کاباره دار به یک زن کولی است. زن کولی به پیانونواز کاباره علاقه مند می شود و کاباره دار می خواهد این دو را از هم جدا کند. این فیلم هم از یک فیلم ترکی اقتباس شده. اینها باز هم در بستر ملودرام هستند و نه صرفا عاشقانه. در این زمان، فیلم هایی هم داریم با موضوع عشق دختر و پسر اما معروف و پرفروش نشدند.

درست است که بستر «سلطان قلب ها» و «چرخ و فلک» که فیلم های پرفروشی هستند، عشق است اما برخلاف قصه های مادام ایکسی، در این فیلم ها عشق نیست که داستان را می سازد. فکر می کنم در سال 45 و 46 آقای رجبعلی اعتمادی در مجله «جوانان» پاورقی های عاشقانه می نوشت. دو داستان «ساکن محله غم» و «تویست داغم کن» را یادم می آید (تویست رقص معروفی در اواخر دهه 30 بوده که در فیلم ها هم با آن شوخی می شد) پاورقی های عاشقانه مجله «جوانان» بر سلیقه جوانان آن زمان تاثیر گذاشت اما جالب است که این پاورقی ها هیچ وقت فیلم نشدند.

پاورقی تلخ «امشب دختری می میرد» نوشته ارونقی کرمانی فیلم شد اما هیچ کدام از پاورقی های ر. اعتمادی که عاشقانه تر و جوانانه تر بودند، ف6یلم نشد. ملودرام عاشقانه «امشب دختری می میرد» هم بیش از اینکه در بستر عشق باشد، در بستر خیانت است؛ خیانت نامادری به پدر. تا پیش از ساخته شدن «قیصر» فیلم عاشقانه چشمگیری نداریم و نهایتا می توان «امیر ارسلان» را نام برد که در یک تاریخ فرضی شکل گرفته است.


5- موج جدید «قیصر»

«قیصر» قهرمان فیلم های فارسی را تغییر می دهد و موج جدیدی ایجاد می کند. بستر «قیصر» انتقام است. البته مایه های عاشقانه هم دارد اما عشق بستر اصلی نیست. قهرمان زن داستان ها تا پیش از «قیصر»، مثلا در «گنج قارون» دختر مدرنی است که قهرمان مرد را هم به دنیای خودش دعوت می کند.

آذر شیوا در «چرخ و فلک» هم وکیل است و هم دختری مدرن، دختران پول دار همه در بستر زندگی مدرن شکل گرفته اند و نشانه های تفکر نو در زندگی و افکارشان دیده می شود. قهرمان داستان که همیشه فردین است، اوایل از زندگی مدرن فرار می کند اما بعد خودش را با زندگی مدرن تطبیق می دهد.

مثال دیگر یک فیلم بسیار قدیمی تر است به نام «دختر چوپان» که یک کمدی عاشقانه در سال 1331 است. دختر و پسر روستایی که همدیگر را دوست دارند، نمی توانند به هم برسند، دختر به شهر می رود و موسیقی را فرا می گیرد و کم کم به یک دختر مدرن تبدیل می شود. وقتی پسر او را در حال رقص با یک پسر دیگر می بیند، می رود اما بعد به این نتیجه می رسد که این زندگی مدرن، زندگی فاسدی نیست. خودش هم شکل شهری می گیرد و دختر را با لباس مدرن و زندگی مدرن می پذیرد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848666_859.jpg

اما «قیصر» زن مدرن قصه های فیلم های عاشقانه را به زن چادری پایین شهری تبدیل می کند و این نکته خیلی مهمی است. دیالوگی هست که قیصر به اعظم می گوید: «یک موی تو می ارزد به صدتا زن قرتی توی این خیابان ها» و منظورش زن هایی بود که جلوه مدرنیته هستند. حتی در همین فیلم صحنه ای هست که قیصر با کفش خوابیده و اعظم با چادر، از جلوی سینما رادیوسیتی رد می شوند که محل قرار دختر و پسرهاست. «قیصر» نگاه سینمای ایران به زن را عوض می کند. از این به بعد، سینمای ایران تحت تاثیر اعظم قرار می گیرد.

زن های مدرن بالاشهری کم کم از فیلم ها حذف می شوند و اول زن های سنتی شبیه به اعظم به جای آنها مطرح می شوند و کم کم زن های دیگری جایشان را می گیرند که از روی ناچاری به خودفروشی رو آورده اند و بعد به خاطر یک مرد و ازدواج و سر و سامان گرفتن، این کار را کنار می گذارند. نمونه بسیار موفق این فیلم ها «رقاصه» است با بازی ناصر ملک مطیعی و فروزان. در آن زمان، زنان سنتی می شوند، چادر به سر می کنند، شکل دیگری پیدا می کنند.


6- عشق تبدیل به ماجرای فرعی می شود

پس از «قیصر» مسیر موج نوی سینمای ایران شکل گرفت. در آن زمان شریعتی سخنرانی هایش را انجام داده بود و کتاب هایش تاثیرشان را گذاشته بودند. یک چپ اسلامی داریم متاثر از شریعتی، یک چپ مارکسیستی متاثر از چه گوارا، انقلاب کوبا، ویتنام و مبارزاتی که وجود داشته است. نگرش چپ هم زندگی غربی را برنمی تابد و ضد آن است.

آن زمان اگر زنی با آرایش وارد دانشگاه می شد یا پسری با ماشین می آمد، نشانه بورژوازی بود و اصلا دانشجوها تحمل نمی کردند. سینمای ایران تحت تاثیر این نگاه قرار گرفته بود. در «آرامش در حضور دیگران» هم دو خواهر را می بینیم که زندگی مدرنی دارند اما عاقبت هیچ کدام شان خوب نیست. آدم خوب فیلم، زن شهرستانی سرهنگ یعنی پدر دو دختر است که تا آخر به مرد وفادار می ماند.

در «کلاغ» بیضایی هم می بینیم که آسیه پدر فقیری دارد ولی وقتی با او صحبت می کند، دیگر با دوست شوهرش نمی رقصد. می بینیم که در فیلم های روشنفکری غیرمذهبی ما هم نگاه سنتی غالب بود. در این زمان عشق به میان خانواده های پایین شهری می رود و دیگر نه زنان بلکه مردها محور اصلی داستان ها هستند چون در ایدئولوژی چپ که آن موقع معیار فیلمسازها بوده، زن در جای قهرمان فرعی قرار می گیرد نه اصلی و عشق هم ماجرای فرعی می شود.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848667_373.jpg

مثلا در فیلم های کیمیایی، بعد از «رضا موتوری» که وارد «داش آکل» می شویم، عشق تلخی را می بینیم. همینطور در «خاک» هم ماجرا بر سر زمین است و در «گوزن ها» داستان سیاسی است. در «غزل» هم دعوا سر به دست آوردن یک زن است و بعد برادری و رفاقت بر عشق حاکم می شود؛ یعنی دو برادر که عاشق یک زن هستند، او را می کشند تا برادری و رفاقت شان ادامه پیدا کند.

حتی در فیلم های مهرجویی هم در «آقای هالو» زن، بدکاره تصویر می شود. در «پستچی» مهندس به زن جوان یک پستچی نظر دارد یا در «دایره مینا» یک پرستار هست که به یک جوان نظر دارد و به عبارت دیگر می خواهم بگویم در فیلم ها عشق نیست.

در میان کارهای تقوایی مثلا در «صادق کرده» هم ماجرای عاشقانه ای روایت نمی شود. در «نفرین» هم می بینیم که زنی شوهر روان پریش دارد، جوانی وارد زندگی اش می شود و همه چیز به سمت نابودی پیش می رود. یعنی نه در سینمای روشنفکری و نه در سینمای فارسی آن روزها، هیچ بستر عاشقانه ای وجود ندارد.


7- زندگی مدرن در بستر سینمای عاشقانه

در سال های بعد فرزان دلجو تحت تاثیر کتاب های عاشقانه ر. اعتمادی، عاشقانه های تازه ای در سینمای ایران راه می اندازد. نه این که اقتباس کرده باشد بلکه چون خودش هم رمان نویس بوده تحت تاثیر آن کتاب ها قرار داشته است. دلجو همراه با امیر مجاهد، کتاب هایی می نویسند و به نام می کی اشپیلین، یک رمان نویس پلیسی که در ایران خیلی معروف بود، منتشر می کنند. از طریق همین رمان ها وارد سینما می شوند و شاید سینمای کیمیایی را با عشق پاورقی ها تلفیق می کنند.

نکته مهم این است که جوان پایین شهری از زندگی مدرن فرار نمی کند. دوست دارد مدرن زندگی کند اما فقیر است و دستش به آن زندگی نمی رسد. تا سال 56 دلجو سازنده چند فیلم عاشقانه بود که در آنها معمولا خودش نقش پسر جوان عاشق را بازی می کرد و نقش مقابلش را هم به آیلین ویگن می داد. «ماهی ها در خاک می میرند» یک فیلم عاشقانه شبیه به «قصه عشق» است. قهرمان مرد داستان که پدرش رفتگر است، سرطان دارد، عاشق یک دختر پول دار می شود و سرانجام می میرد.

اگر بخواهیم بهترین فیلم دلجو را انتخاب کنیم، به این فیلم می رسیم. این فیلم روی بقیه کارگردان ها تاثیر گذاشت و بعد از آن چند فیلم دیگر با موضوع هایی مطابق پسند دخترها و پسرهای جوان ساخته شدند. معروف ترین فیلم عاشقانه سینمای ایران در سال 56 ساخته شد؛ «در امتداد شب» یکی از آنها بود که در زمان خودش بسیار خوب فروخت.

فیلم های عاشقانه دلجو و مجاهد – که البته بیشتر فرزان دلجو اصل بوده – بر روایت عشق در سینما تاثیرگذار بودند. اینها فیلم های روز آن زمان بودند و یک جریان سینمایی را شکل دادند که هم مورد تقلید قرار گرفت و هم غیرمستقیم روی فیلم های دیگر تاثیر گذاشت. در این فیلم ها، هم تهران به روز شده، هم دختر و پسرهایی که تازه می خواهند خودشان را با زندگی مدرن تطبیق دهند، خواننده های آوازهای روز هستند.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848706_555_2016-09-20.jpg

مهم ترین فیلم عشقی تاریخ سینمای ایران که می رفت تماشاگر سینمای ایران را تغییر دهد و می توانست نسل دیگری در سینمای ایران به وجود آورد، «در امتداد شب» و یک ملودرام عاشقانه خوش ساختی بود با فیلمبرداری و بازی های خوب و فیلمنامه خیلی خوبی هم دارد. در تهران آن زمان چهار میلیون فروخت و پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران در تهران شد و بعدها در مصاحبه ای از فرمان آرا (تهیه کننده فیلم) خواندم که در تهران و شهرستان ها 15 میلیون فروخته که اگر با قیمت بلیت 25 ریالی تقسیم شود، می بینیم چه تعداد قابل توجهی به تماشای فیلم رفته بودند.

تازه این در شرایطی است که فیلم از بهمن 56 تا خرداد 57 روی اکران بود و به خاطر فضای رویدادهای انقلاب بسیاری از نمایش هایش را از دست داد. این شاید تنها ملودرام عاشقانه ای باشد که با ساختار فنی خیلی خوبی پیش از انقلاب ساخته شد.

فیلم بر همان قصه عشق و سرطان مبتنی است. البته این قصه که پسر سرطان بگیرد و بمیرد پیش از این در فیلم دلجویی بوده اما در این فیلم به جای یک دختر، زن مطلقه را می بینیم. این داستان با زندگی بازیگرش هم شباهت هایی داشت و به همین دلیل بیش از آنچه که پیش بینی می شد مورد توجه قرار گرفت.

نکته این جاست که این آخرین فیلمی بود که پرونده فیلم های عاشقانه را بست. زمان پیروزی انقلاب، سینمای ایران در حال راه عوض کردن بود و سینماگران به این نتیجه رسیده بودند که فرمول قدیمی دیگر جواب نمی دهد و ساختار و فن، تکنیک، کارگردانی، بازیگری و قصه ها باید عوض شوند. کاهش تولید و شکست این سینما در سال های آخر هم به این دلیل بود که تماشاگر فیلم ایرانی، یعنی مهاجران حومه شهرها و خانواده های زیر متوسط، از اوایل دهه 50 که به دلیل نقش کمپانی های خارجی، آزادی های جنسی در سینما بیداد می کند، از سینما بریدند. بنابراین کم کم سینمای ایران تماشاگرانش را از دست داد. «در امتداد شب» طیف تماشاگران محصولات سینمای ایران را عوض کرد، یعنی توانست جوان های طبقه متوسط را جذب کند.


8- ملودرام های عاشقانه خارجی تاثیرگذار نبودند

پس از پیروزی انقلاب، تعدادی فیلم ضعیف تر ساخته شدند که جوانه های کوچکی بودند و به عبارتی وزن و کلاس نداشتند. یعنی فیلم هایی بودند که جوان های غربی نمای غیرقابل باور داشتند، زندگی مدرن داشتند، اما لوس به نظر می رسیدند.

فیلم خیلی معروف «قصه عشق» در همین زمان در ایران هم نمایش داده شد و خیلی پرفروش شد. فیلم های عاشقانه به ایران می آمدند، اما نسل متاثر از شریعتی و ایدئولوژی چپ، خیلی به عشق اهمیت نمی داد. مطرح کردن مسائل اجتماعی اهمیت بیشتری داشت؛ مثل رابطه مالک و دهقان، شرایط جامعه و اعتیاد، مبارزه با قدرت (مثلا در گوزن ها) یا اثبات این که ایران به سمت نوعی انهدام می رود (مثل پستچی) یا فساد اجتماعی مثل مسئله خون فروشی در «دایره مینا».

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848705_227.jpg

یعنی در سینمای روشنفکری، بیشتر دنبال حرف اجتماعی بودند. سینمای فارسی هم بیشتر در وادی روابط آزاد زن و مرد، لات ها و فاحشه ها افتاد. فیلم عاشقانه تحت تاثیر این وضعیت قرار گرفت. زمان «بر باد رفته» ما سینما نداشتیم. «کازا بلانکا» هم به اکران سینماها نیامد، یعنی زمانی آمد که دوبله نبود و وقتی می خواست دوباره اکران شود، تلویزیون آن را نشان داد. بنابراین این ملودرام های عاشقانه قدیمی کلاسیک، در اکران سینماها بر نسل ها تاثیر نگذاشتند بلکه یا در تلویزیون بودند و یا به زبان اصلی به نمایش درمی آمدند.


9- «گل های داوودی» اولین فیلم عاشقانه بعد از انقلاب

اگر اشتباه نکنم فیلم «گل های داوودی»، یکی از پرفروش ترین فیلم های عاشقانه پس از انقلاب است. داستان بعد از انقلاب فرق می کند. دهه 60، یک فضا دارد. پایان دهه 60 باز فرق می کند، دهه 70 و همزمان با دوران اصلاحات و پس از آن شرایط مخصوص به خودشان را دارند.

بعد از انقلاب، عشق از کانون جامعه بیرون رفت و عشق بر مبنای روابط دختر و پسر قبل از ازدواج شکل گرفت. طبیعتا وقتی که حساسیت روی این موضوع وجود داشته باشد و نشان دادن آن در آثار سینمایی ممنوع و محدود باشد، عشق کنار می رود و بنابراین فیلم سازها برای نشان دادن این روابط، راه های شرعی پیدا می کنند. یکی از این راه ها را هم خودمان در «گل های داودی» پیدا کردیم. دختر و پسر زمانی همدیگر را می بینند که دختر به عقد پسر درآمده وگرنه نمی توانستیم دختر و پسری را نشان دهیم که در پارک راه می روند و حرف می زنند.

اولین مسئله ای که پس از پیروزی انقلاب مطرح شد این بود که علما مسئله روابط دختر و پسر قبل از ازدواج را قبول نداشتند و معتقد بودند که این روابط نباید باشد. بعضی ها به اینکه یک آشنایی کوچک و اندک قبل از ازدواج وجود داشته باشد معتقد بودند اما بیشتر علما قضیه را از اساس قبول نداشتند. بنابراین اولین اتفاق این بود که پاتوق های دختر و پسرها یعنی تریاها (کافی شاپ هنوز نبود) در ابتدای دهه 60 تعطیل شدند.

نکته بعدی اینکه موسیقی جوانانه و پاپ ممنوع و تمام صفحه فروشی هایی که دهه 50 باز بودند، بعد از سال 59 تعطیل شدند. به هر حال انقلاب اسلامی با شیوه زندگی غربی مخالف بوده و هست و تحت تاثیر الگوهای جدید، قوانین تازه ای هم به عنوان یک دستورالعمل و حکم به سینما و تلویزیون ابلاغ شد که مسئله حجاب و ارتباط دختر و پسر را جدی بگیرند و به تدریج نقش زن در سینمای ایران کم رنگ شد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848669_974.jpg

در فیلم های آن دوران، زن بیشتر یا مادری سنتی بود یا زنی زیاده خواه که شوهرش را به نابودی می کشاند. یعنی دختر جوان هم اگر بود، دختر بسیار سنتی بود که سریع ازدواج می کرد. شاید اولین فیلمی که این محدودیت ها را شکست «گل های داودی» رسول صدر عاملی باشد؛ داستان یک پسر و دختر نابینا که عاشق هم می شوند و لحظاتی عاشقانه در پارک از آنها می بینیم.

درست است که این فیلم داستان عاشقانه دارد اما بستر اصلی قصه در زندانی است. بنابراین در «گل های داودی» من به عنوان فیلمنامه نویس با آقای صدرعاملی هم فکری کردم و به این نتیجه رسیدیم که این دو را به عقد هم درآوریم تا فیلم برای اکران با محدودیتی مواجه نشود.

این شاید اولین فیلم عاشقانه ای بود که هنگام ساختش تلاش کردیم راهی برای بیان عشق در داستان پیدا کنیم اما در بقیه فیلم های دهه 60، زن ها حضوری صوری و فرعی در داستان و ماجرای فیلم داشتند و زندگی مدرن هم در فیلم ها جلوه پررنگی نداشت. سبک قبلی زندگی تقبیح می شد و آپارتمان ها و مبل ها ساده انتخاب می شدند، ماشین ها پیکان و خیابان ها پایین شهری بودند. قصه ها تم انقلابی زمان خود را داشتند یا در گذشته می گذشتند و زن به عنوان محور و قهرمان دیده نمی شد و مرد هم دیگر به صورت عاشق دیده نمی شد. یعنی مردها، مردهای گرفتار بودند؛ نه گرفتار جامعه ای پر از مشغله، بلکه دچار گرفتاری های ذهنی و شخصی.

فیلم ها از معضلات اجتماعی به سمت معضلات اخلاقی جامعه حرکت کردند. حتی «اجاره نشین ها» یا «ناخدا خورشید» یا «خط قرمز» (که این یکی، اوایل به خاطر مسئله حجاب توقیف شد) هم فیلم های کمدی یا سیاسی اجتماعی بودند. حتی « شاید وقتی دیگر» هم داستان یک زن و شوهر بود و بحث خیانت را مطرح می کرد نه یک داستان عاشقانه.


10- قرمز، شوکران و عروس در صدر جدول فروش

«عروس» سال 69 ساخته شد و در سال 70 به سینما آمد. در پایان جنگ فیلم هایی ساخته شدند مثل «زیر بام های شهر» که داستانش درباره دختر و پسری بود که می خواهند ازدواج کنند و به دنبال خانه می گردند. این داستان، یک عاشقانه است که در بستر شرایط اجتماعی مسکن شکل می گیرد! همین طور «در آرزوی ازدواج» داستان درباره پسری است بیکار که پدر دختر مورد علاقه اش می گوید تا کار پیدا نکنی نمی توانی ازدواج کنی و ماجرا به آنجا می انجامد که این دو به هم نمی رسند. یعنی فیلم های عاشقانه در بستر شرایط اجتماعی ساخته می شدند و بیشتر تحت تاثیر فیلم های ایتالیایی بودند.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848707_922.jpg

در «عروس» برای اولین بار دختر پول دار به شکل مدرن وارد قصه شد. قهرمان یک پسر پایین شهری است و برای رسیدن به دختر پول دار، دست به رذالت می زند اما این داستان عشقی، داستان اصلی این فیلم هم نیست. در پایان جنگ فضا کمی باز شد و ممیزی کمی عقب نشینی کرد و نسل جوان فیلمسازان دچار تغییر شد. اتفاق مهم هم «نوبت عاشقی» بود که در جشنواره سال 69 جنجال آفرید و کل سینما را زیر سوال برد.


11- زن ها نقش های اصلی نیمه دوم دهه 70

در سال 69 عشق به مضمون اصلی فیلم ها تبدیل شد. در آن سال ها «عروس»، «در آرزوی ازدواج»، «نوبت عاشقی» و «آپارتمان شماره سیزده» ساخته شد. حال و هوای جامعه کم کم رو به تغییر می رفت. شهر تغییر کرده بود. چراغ ها روشن شده بودند و پاتوق ها کم کم راه می افتادند. قبلا ساعت هفت شب همه جا تاریک بود اما کم کم شهر به سمت روشنایی پیش می رفت. پاتوق ها و کافی شاپ ها دوباره کم کم باز می شدند و گسترش پیدا می کردند.

لباس ها تغییر می کرد و شکل و شمایل زیبایی دیده می شد. سال 69 در سینما جنجال با مخالفان سینما که در جبهه دیگری بودند به وجود آمد و هاشمی رفسنجانی (رییس جمهوری وقت) مجبور شد وزیر ارشاد (خاتمی) را عوض کند و لاریجانی را بیاورد.

از اینجا به بعد به دلیل انتقادهایی که به ساخته شدن فیلم هایی مثل «نوبت عاشقی» شده بود، سینما دیگر سراغ مضمون عشق نرفت و مضمون حادثه را جایگزین کرد. سینمای حادثه ای ایران در شکل تجاری شکل گرفت و جمشید هاشم پور ستاره بی رقیب آن شد. مخملباف هم مسیر عوض کرد و بعد از «نوبت عاشقی» سراغ فیلم های انتزاعی و بدون داستان «گبه» و «نون و گلدون» رفت. حاتمی کیا سعی کرد ادامه «از کرخه تا راین» را به شکلی دیگر بسازد. فیلمسازان روشنفکر و مسلمان به سمت دیگری رفتند و حتی افخمی هم بعد از «عروس» یک فیلم سیاسی به نام «روز شیطان» ساخت.

از سال 71 تا 76 تنها فیلم عاشقانه، «عاشقانه» (علیرضا داودنژاد) بود با داشتان عشق پسر و دختر جوانی که مرد میان سالی میان شان قرار می گیرد. در این فیلم او ابتدا سعی می کند دختر را از چنگ پسر دربیاورد و بعد سعی می کند این دو را به هم برساند. این فیلم مشکل اسم و بعد مشکل اکران پیدا کرد اما سرانجام اکران شد.

یک عاشقانه هم صباغ زاده ساخت به نام «روزهای خوب زندگی» که گیشه اش موفق نبود. در این دوره زن ها هنوز غایب بودند و به شکل دیگری دیده می شدند. فیلم ها بر بستر حادثه ای، جنگی و سیاسی ساخته می شدند و اگر هم داستان عاشقانه ای بود مثل «کیمیا» داستان مردی بود که می خواهد بچه اش را از زنی که او را بزرگ کرده بگیرد.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848671_901.jpg

بعد از اینها تا دوران اصلاحات، موسیقی پاپ جوان ها راه افتاد و خیلی زود همه گیر شد. یادم هست در فرهنگسرای بهمن، وزیر ارشاد وقت در برنامه ای شرکت کرد که عده ای جوان گیتار می زدند و موسیقی پاپ اجرا می کردند. این اولین اجرای موسیقی پاپ پس از سال ها محدودیت و ممنوعیت در ایران بود.

فضا برای سینما هم باز شد و نخستین اتفاق این بود که نقش زن در فیلم ها تغییر کرد. زن ها نقش های اصلی ملودرام های نیمه دوم دهه 70 شدند و فیلم هایی مثل «دو زن»، «قرمز»، «شوکران»، «شیدا»، «آب و آتش» با محوریت نقش زنان ساخته شدند.

فیلم های عاشقانه دختر و پسری در سطح فیلم فارسی های سطح پایین تر هم به وجود آمد؛ مثل «رز زرد»، «پر پرواز»، «شور عشق»، «آبی» و ... یعنی فضا باز شد که سینما به عشق بپردازد.

این فیلم ها که بعضی شان مثل «شور عشق» فروش خوبی هم داشتند، واکنش هایی در سطح جامعه به وجود می آوردند و روشنفکران مذهبی هم علیه آنها موضع می گرفتند. در سال های 76 تا 80 به طور کلی دوباره مضمون عشق، مضمون اصلی فیلم ها شد. درست است که عاشقانه هایی دختر و پسری در سطح نازل تری ساخته شدند و عاشقانه های مهم تر عاشقانه هایی بودند که مایه های دختر و پسری نداشتند اما عشق محور اصلی این فیلم ها بود تا سال 80 که دوباره محدودیت به وجود آمد.


12- رنگ و بوی سینمای عاشقانه در دهه 80 کم شد

در دوره دوم اصلاحات چون هم روزنامه نگاری و هم سینما توانسته بودند تغییرات اساسی و تحول در جامعه ایجاد کنند، هر دو محدود شدند. بعد از سال 80 باز وارد فضای دیگری می شویم که فیلم های عاشقانه جای شان را به فیلم های دیگری می دهند. از 80 تا 84، از 84 تا 88 و از آن موقع تا امروز سه دوره ای هستند که صحبت کردن و تحلیل در موردشان سخت است. فیلم هایی مثل «شب های روشن»، «شب یلدا»، «شام آخر» یعنی از 80 تا 84 بودند. همین طور «ارتفاع پست» و «من ترانه 15 سال دارم» و «دختری با کفش های کتانی» هم در همین دوره است که بیش از اینکه فیلم های عشقی باشند، فیلم های اجتماعی هستند.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848672_621.jpg

رنگ و بوی عاشقانه سینمای ایران کم شد و آن سینمای دختر و پسری نازل هم کم کم محو شد. بزرگترین کارکرد فیلم های عاشقانه سال های 76 تا 80 ستاره سازی بوده است. ستاره هایی مثل هدیه تهرانی، محمدرضا فروتن، بهرام رادان، مهناز افشار و ... چون آزادی ستاره سازی به وجود آمد.

عده ای فکر می کنند که از 84 به بعد، سینما به سال های 75 برگشت اما این طور نیست. جامعه دچار شرایط خاصی شده بود که بازگشت به عقب امکان پذیر نبود. در همین دوران چند اثر اعجاب آور ساخته شد که ربطی به عاشقانه ها ندارد. «چهارشنبه سوری» و «درباره الی» از فیلم های نسل جدید هستند که جور دیگری به سینما نگاه می کردند. عاشقانه دیگری جز «ورود آقایان ممنوع» به یاد نمی آورم که در آن هم مضمون کمدی بر عاشقانه می چربید اما به هر حال داستانش بر بستر عشق شکل می گرفت.


13- فیلم های عاشقانه بستر اجتماعی یافتند

بعد از انقلاب، کمدی رمانتیک زیاد هم نداریم. از سال 80 به بعد دوباره نقش زن محدود شد.از آنجایی که عشق در بستر روابط زن و مردش کل می گیرد هر چه نگاه به زن محدودتر باشد، بستر فیلم های عشقی محدود می شود. بنابراین در این سال ها فیلمسازها فهمیدند که دیگر نمی توانند مثل سال های 76 تا 80 به نقش زن نگاه کنند و این باعث شد تا خودشان خودشان را تغییر دهند. یعنی خودسانسوری در همه فیلمسازها ایجاد شد و فیلم ها بیشتر به سمت مشکلات زندگی های زناشویی و انتقاد از طبقه متوسط رفتند تا موضوع های عاشقانه.

تنها فیلم عاشقانه ای که از اواخر دهه 80 تا امروز به یاد دارم، «زندگی خصوصی» فرح بخش است که شکل دیگری از «شوکران» است و نسبت به شرایطی که ساخته شده، فیلم تندی است؛ شاید فیلم درجه یکی نباشد اما به لحاظ طرح موضوع، فیلم مهمی است.

http://www.naghdefarsi.com/media/kunena/attachments/8299/848673_957.jpg

مسائل جنسی به دلیل محدودیت ها، در سینما به صورت پنهان مطرح می شوند. محصول شرایط جامعه جدید، روند جدیدی است که نمایش دادن عشق پیدا کرده است. این مسائل در حال تلنبار شدن است. به همین دلیل وقتی در سینما می آید، مجبور هستند آن را نمایش دهند، یعنی جلوی آن را نگیرند و این به شکل خیانت بروز می کند. مثلا «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» که بسیار مورد علاقه ام است، بر مبنای روابط جنسی شکل می گیرد و فیلم اجتماعی خوبی هم هست.

این فیلم ها به ناچار پروانه می گیرند چون الان جامعه با معضل بحران جنسی روبرو است که ناشی از محدودیت هاست. در حال حاضر کمتر فیلم های مهم عشقی داریم. فیلم های مهمی مثل «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» فیلم های عشقی نیستند بلکه فیلم های اجتماعی هستند. تا این لحظه فیلمسازان کمتر به مسائل عاشقانه می پردازند و بیشتر به دنبال دادن پیام هستند. اگر هم فیلم عشقی وجود داشته باشد، بیشتر در بستر مسائل اجتماعی است.

 



منبع: ماهنامه زنان و زندگی
  • نسرین حسنی