بر خلاف این ادعا که دیپ واتر هورایزن بر اساس داستان حقیقی است، این اثر به همان میزانی که یک فیلم کلیشه ای حادثه ای است، بر اساس یک سری از وقایع تخیلی واقعی نیز می باشد. با آنکه اخیراً این ژانر توسط فیلم های آخرالزمانی تسخیر شده است، ولی «افق آب های عمیق» به زمانی که فیلم ها خودمانی تر و با کشت و کشتار های کمتری بود برگشته است. شاید گفتن واژه ی "استخراج" در اینجا آسان جلوه کند، ولی به خاطر دخالت "مایک ویلیامز" که از بازماندگان حادثه است، این حرف به آهستگی هر چه تمام بیان می شود. علاوه بر این ویژگی ها، فیلم به همه غیر از آنهایی که برچسب "BP" ( بریتیش پترولیم) بر روی روپوش هایشان می باشد، احترام می گذارد.
درعین جذابیت، «افق آب های عمیق» در نهایت کوله باری از تجربه را برای شما به ثمر خواهد آورد. چینش فیلم بسیار بهتر از نتیجه ی نهایی ازآب در آمده است. شخصیت های اصلی فیلم به خوبی تثبیت شده اند و کارگردان "پیتر برگ" در مرتبط کردن یک سانحه ی حفاری غیر مرتبطی که منجر به کشته شدن 11 نفر شده با تنش ایجاد شده، به خوبی عمل کرده است. بعد از آن، تنها چیزی که در فیلم دیده میشود آتش و هرج و مرج است ولی تعجب آور است که در هیاهوی تمام این وقایع در عین تلاش شخصیت ها برای فرار از آن حریق ، درنگ و تعلیق اندکی وجود دارد .
«افق آب های عمیق» دومین فیلم در این ماه است که فیلم نامه ی آن بر اساس یک واقعه ی قهرمانانه بناشده است. مانند فیلم"سالی2016" وقایع مرتبط به «افق آب های عمیق» در گذشته ی نه چندان دور سر تیتر اخبار های شبانه بوده است. انفجاری که دکل های حفاری خلیج مکزیک را به مخروبه ای تبدیل کرد در بیستم آوریل اتفاق افتاد، که نشت فاجعه وار نفت به خلیج را به دنبال داشت و ته نشینی آن 3 ماه زمان برد. این فیلم درباره ی وقایع 20 آپریل است، ولی سکانس های پایانی بیانگر فجایع محیط زیستی وجود آمده می باشد.
نقش
اصلی داستان مایک ویلیامز (مارک والبرگ) کهنه سربازی است که به تازگی برای
انجام دور تازه ای از وظایفش به «افق آب های عمیق» آمده است. او حتی زمان
اندکی برای تعویض یونیفرم خود داشت که مافوقش جیمی هارل (کرت راسل) دستور
به انجام آزمایشاتی بخاطر اعتراضات مدیر اجرایی اخمویی به نام دانالد
ویدرین ( که با رغبت توسط جان مالکویچ بازی شده است) داد. کارکنان خارجی
نیز بر روی دکل کار می کنند از جمله آندرا فلیاتس (جینا رودریگز)، کیلب
هالووی ( دیلان اُبراین)، و جیسون اندرسون ( ایتان ساپلی)، به شدت به خاطر
بعضی از نوشته ها و نشانه ها نگران هستند. اما افراد BP بیشتر نگران 43 روز
عقب بودن از برنامه ی کاری هستند تا نشانه های خطر فشارسنج. به همین خاطر
کارکنان را مجبور به ادامه ی حفاری می کنند. سپس، هم زمان با اینکه مایک با
همسرش (کیت هادسون )توسط اسکایپ ارتباط بر قرار کرده بود و جسیون در حال
دوش گرفتن بود، جهنمی به پا می شود.
همانطورکه در مورد سایر فیلم های حادثه ای صادق است ، اینکه خود حادثه نقش نیرو یا شخصیت خرابکار داستان را داشته باشد برای فیلم کافی نیست .حتما باید فرد یا افرادی باشند که با قهرمان فیم مقابله کنند.در فیلم دیپ واتر هورایزن جان مالکوویچ نقش این خرابکار را برعهده دارد.با اینحال قلع و قمع این شرکت یا سکوی نفتی دلیل تاریخی نیز دارد.با اینکه که شرکت برتیش پرتلویم بهیچ وجه به تنهایی مقصر این حوادث نیست ، این شرکت پس از ایمن سازی سکوی نفتی به مسئولیت لاین ها در این حوادث پی بردند.
شواهد بسیاری وجود دارد مبنی بر اینکه در صورتی که شرکت رویکرد سنجیده تری را در پیش میگرفت تلفات حادثه به میزان قابل توجهی کاهش میافت.مالکویپچ در نقش جذاب و شیطانی خود فیلم را از خسته کننده شدن در 45 دقیقه ی آخر نجات میدهد.
مارک
ولبرگ فرد ایده آلی برای این نوع نقش است – او مرد عمل است که از طریق
دیالوگ های متعددی شخصیت او بنا میشود.نقش عمیقی نیست اما ولبرگ ویژگی های
قهرمان بودن و دوست داشتنی بودن شخصیت را بخوبی ارائه میدهد که البته برای
نقش نیز ضروری هستند.کورت راسل نیز به بازیگران اضافه گردیده است . حضور
او کیفیت هر بخش فیلم را بالا میبرد.این اولین حضور وی در کنار دخترش کیت
هادسون است ( با اینکه هادسون چندان بکار گرفته نمشود و تنها در یک صحنه با
راسل حضور دارد)
نکته ی مثبت و قابل توجه فیلم ، راستی نمایی آن است.بازسازی (و در آخر تخریب) دکل با دقت صورت گرفته و جلوه های ویژه فاقد آن ساختگی بودنی است که از طریق استفاده بیش از حد از کامپیوتر بدست می آید.بسیاری از انفجارها واقعی اند.این یکی دیگر از تلاشهای استادانه ی پیتربرگاست که در رزومه ی کاری او آثاری چون تنها پادشاهی و تنها بازمانده دیده میشود ( که در آخرین بازمانده برای اولین بار با والبرگ همکاری کرد).همچون فیلم سالی، دیپ واتر هورایزن از داستان خبری که تقریبا همه از آن مطلع هستند استفاده کرده و به جزئیات ماجرا که در برنامه های خبری گفته نشده پرداخته است.با تمرکز بر انسانیت شخصیت ها درکنار قهرمان بودنشان ، فیلم قهرمان هایی را به ما ارائه میدهد که بیشتر به آدم های معمولی شباهت دارند تا ستاره ها. این المان مهمی است که اثری حادثه ای را برخلاف سایر فیلم های مشابهش قابل توجه میکند.
اختصاصی نقد فارسی






داستان
فیلم "اسنودن" در ژوئن 2013 اتفاق میافتد هنگامی که قهرمان فیلم (با بازی
جوزف گوردون لویت) درهتلی درهنگ کنگ هزاران سند طبقه بندی شده NSA را به
روزنامه نگارانی با نام هایلوراپویترس (ملیسالئو)،گلنگرینوالد
(زاکاریکوینتو)، وایوان ماکسویل به (تامویلکینسون) توزیع میکند.در حین
مصاحبه با دو مرد و یک زن ، خاطرات و لحظات مهم زندگی اش در قالب فلش بک
نمایش داده میشوند.این فلش بک هاصحنه هایی از آموزش های دریایی او در سال
2004؛ ملاقات دوست دخترش لیندسیویلز (شایلنوودلی) در یک کافه و بدنبال آن
لاس زدن آنلاینش با وی ، تعامل با مربی سازمان سیا، کربن اوبرایان (ریس
ایفانز)؛تشدیدسوءظن وی درمورد "شنود مکالفات تلفنی" توسط NSA و سیا؛ وتصمیم
نهایی اش برای آگاه کردن عموم از این شرایط را نشان میدهد.
بازیگران
جالب توجه عمل میکنند اما بازیگران مکمل تاثیر ماندگار تری نسبت به
بازیگران اصلی برجای میگذارند.جوزف گوردن لویت بازی کنترل شده ای ارائه
میدهد (ظاهرا بخاطر اینکه رئالیستی تر باشد) اما این توجه ها را از بازی او
دور میکند.در سکانس هتل ، او از همه بی حالتر بنظر میرسد. درجایی
دیگر،شایلنوودلیشور و احساس بیشتری به نمایش می گذارد و بنابراین رابطه ی
احساسی کمی بین آنها دیده میشود.ریس افانس در نقش کوربین براین همه ی
توجهات را بخود جلب میکند. نیکولاس کیج با نقش کوتاهش به ما یادآور میشود
که اگر بدنبال پرداخت قرض هایش نباشد، میتواند اجرای مناسبی ارئه دهد.در
این فیلم او در تلاش است چشم ادوارد اسنودن را به آنچه درجریان است باز
کند.











به
تصویردرآوردن صحنه ی پرواز، متقاعد کننده ترین بخش فیلمسازی در "سالی "
است. از قبل دانستن پایان ماجرا، از شدت هیجان و تنش فیلم کم نمی کند.
کارگردان کارکشته ای چون "ایستوود " میداند که چگونه توقعات بیننده را به
نفع فیلم هدایت کند. کاپیتان "چسلی سالنبرگر" (تام هنکس) و دستیارش "جف
اسکیلز" (آرون اکهارت) همانند همیشه نکات قبل از پرواز را از فرودگاه
"لاگواردیا" چک میکنند. پس از این که دوموتور هواپیما در اثر برخورد
پرندگان از کار می افتد، او با اتکا به دانش و تجربه خلبانی خود میداند که
امکان رسیدن به فرودگاه های اطراف را برای فرود اضطراری ندارد، بنابراین او
تقریبا شش دقیقه وقت دارد تا هواپیما را بر رودخانه ی هادسون بنشاند.
"تام
هنکس" توانسته شخصیت معقول، جدی و سرسخت "سالی" را که به طور تحسین
برانگیزی با دانش و فداکاری خود، جان 155 نفر را طی این حادثه و زیر این
فشار شدید نجات داد، به خوبی به تصویر بکشد. اجرای قوی هنکس قابل تحسین
است، اگرچه این نقش به پای نقش های بزرگی که او ایفا کرده نمیرسد ( تشابه
فیزیکی او با سالنبرگرِ واقعی قابل قبول است)، جذبه ی ذاتی هنکس ما را
وادار میکند که سالی را دوست و به او باور داشته باشیم، و این هدف فیلم
است. "آرون اکهارت" به عنوان دستیار سالنبرگر، تنها شخصیت دیگری است که
حضور قابل توجهی در فیلم دارد. "لورا لینی" ایفاگر نقش "لورین سالنبرگر"
است که معمولا او را در حال مکالمه ی تلفنی با شوهرش میبینیم. "